کتاب دختر انار و خواب مادربزرگ
آیا تا بهحال بلبل خرما از نزدیک دیدهاید؟ آوازش را که انگار از خود بهشت میخواند شنیدهاید؟ پرنده کوچکی که تاجی سیاه و گونههایی به سپیدی برف دارد و آواز رویاییاش، در تصاویر کتاب «دختر انار» جاری است! انگار که موسیقی زندگی است در دل داستانی درباره سوگ.
دخترک یک صبح پاییزی از خواب بیدار شد و مادربزرگ را ندید، اما عصایاش را گوشه ایوان پیدا کرد. عصا را برداشت و همه جای خانه دنبال مادربزرگ گشت تا عصا را به او بدهد. اما از آن روز به بعد عصا بود و مادربزرگ هیچ کجا نبود.
دخترک روزها برای پیدا کردن مادربزرگ به هر گوشه خانه سرک کشید تا اینکه مادربزرگ با سبدی انار به خواباش آمد و به او وعده رویش هزاردانه انار با آمدن بهار داد. در بهار درخت اناری که مادربزرگ کاشته بود غرق گل شد و در پاییز «فصلی که عصای مادربزرگ تنها شد»، دخترک و مادرش با سبدی انار دانه شده به آنجا رفتند که مادربزرگ آرمیده بود. وقتی به خانه بازگشتند، «نشان دستهای مادربزرگ تنها روی عصا نبود، همه جای خانه بود.» ادامه قصه را می¬توانید در کتاب «دختر انار» بخوانید.
این کتاب نوشته محمد هادی محمدی است.