حکایت جالب مَثَل؛ غم نان بهتر است یا تشویش جهان؟
ضرب المثلها بخشی از شناسنامۀ یک ملت هستند و در همۀ کشورها و زبان ها رواج دارند. امروزه به دلیل کاهش مطالعه و افزایش استفاده از شبکه های اجتماعی از ضرب المثل ها کمتر استفاده می شود. ضرب المثل ها در باروری زبان نیز سهم مهمی دارند و فراموشی آنها زبان را لاغر و لاغرتر می کند.
ما در مدرسه آنلاین _ بر آن هستیم که ضرب المثل ها و داستان و ریشۀ آنها را بیاوریم تا هم یادآوری باشد و هم استفاده از آنها رواج بیشتری بگیرد.
امروز داستان و کاربرد ضرب المثل «آنگه که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی!» را با هم میخوانیم.
آنگه که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی!
داستان:
این مثل داستانی دارد؛ میگویند پادشاهی روزهای آخر عمر خود را میگذراند؛ ولی جانشینی نداشت که پس از او حکومت را به دست بگیرد و تاج بر سر بگذارد. به همین دلیل، پیش از مرگ، وصیت کرد که نخستین بامداد پس از مرگ من، به جلوی دروازۀ شهر بروید، اولین کسی که وارد شهر شد، او را به عنوان حاکم خود انتخاب کید و تاج بر سرش بگذارید. شاه مرد. صبح روز بعد، از قضای روزگار گذایی ژندهپوش از دروازه داخل شد. امر امر شاه بود و وصیت او باید اجرا میشد. پس گدا پادشاه شد. مدتی مملکت را اداره کرد، اما رفتهرفته اوضاع بر هم ریخت و عدهای سر به شورش بر داشتند. فرماندهان و سپهسالاران از امر او سرپیچی کردند و به مخالفت با او برخاستند. کنترل بخشی از کشور از ادارۀ شاه خارج شد. مرد درویش از رسیدگی به امور مملکت و سامان دادن به این همه آشفتگی، سخت خسته و ملول شده بود. تا اینکه یکی از دوستان دوران فقر او که درویشی تهیدست بود به سراغش آمد و از اینکه او را بر تخت قدرت شاهی دید، خوشحال و شادمان شد و به او تبریک گفت. شاه ناراحت و غمگین گفت: «باید به من تسلیت بگویی نه تبریک!»
دوست او با تعجب پرسید: «چرا؟ بخت با تو یار بود و از آنهمه فقر و تنگدستی نجات یافتی و امروز پادشاه جهاین شدهای؛ چرا باید به تو تسلیت بگویم؟»
شاه گفت: «آنگه که تو دیدی، غم نانی داشتم و امروز تشویق جهانی!»
کاربرد:
این ضربالمثل از زبان کسی بیان میشود که مسئولیت و موقعیت بسیار مهم و بالایی در اجتماع رسیده باشد و به همین دلیل، گرفتاریهای بیشماری برایش پیش آید که آرامش و آسایش زندگی را از دست بدهد.