زنگ تفریحشعر و داستان

ریشۀ ضرب المثل سنگ تمام گذاشتن

ضرب المثل ها بخشی از شناسنامۀ یک ملت هستند و در همۀ کشورها و زبان ها رواج دارند. امروزه به دلیل کاهش مطالعه و افزایش استفاده از شبکه های اجتماعی از ضرب المثل ها کمتر استفاده می شود. ضرب المثل ها در باروری زبان نیز سهم مهمی دارند و فراموشی آنها زبان را لاغر و لاغرتر می کند.

ما در مدرسه آنلاین_ بر آن هستیم که ضرب المثل ها و داستان و ریشۀ آنها را بیاوریم تا هم یادآوری باشد و هم استفاده از آنها رواج بیشتری بگیرد.

امروز ضرب المثل «سنگ تمام گذاشتن» را می خوانیم. این ضرب المثل وقتی به کار می رود که کسی نهایت تلاشش را برای انجام کاری انجام می دهد و یا  کار خوبی در حق دیگری انجام می دهد و در این راه از هیچ زحمتی دریغ نمی کند.

دکتر نوبخت، محقق و نویسندۀ رشته فرهنگ و زبان های باستانی دربارۀ ریشۀ داستانی این ضرب المثل گفت: «در گذشته تعداد سنگ های ترازو به اندازه‌ای نبود كه همه فروشندگان، به خصوص فروشندگان دوره‌گرد، بتوانند از وزنه استاندارد و مُهر شده استفاده كنند. در نتيجه قلوه‌سنگ هاي مدوری را يافته، با وزنه‌های استاندارد همسنگ كرده و جاي وزنۀ استاندارد استفاده می کردند. اصل هم بر اعتماد دوطرفه بود و خريدار از آنجا كه وزنه‌ای نداشت كه سنگ جناب فروشنده را مَحَك زده، درستی و نادرستی اندازه آن را معلوم كند، اصل را بر اعتماد گذاشته و وزن مورد ادعای فروشنده را می پذيرفت. در اين بين چه بسا خريدار درمی يافت كه سنگ مورد استفاده فروشنده كمتر از وزن مورد ادعاست و نزاعی سخت بين آنها در می گرفت.

اين امر، يعنی استفاده از سنگ سبك‌تر از وزن مورد ادعا، به خصوص در سال های قحطی دهه ۲۰شمسی و ايام جنگ جهانی دوم كه عرصه بر مردم مظلوم ايران بسيار تنگ شده، فراوان شد و برخي از كسبه راه بی انصافی در پيش گرفته و در اندازه سنگ های ترازو دست بردند و مشخصاً كم‌فروشی می کردند. اما سرانجام آنقدر اين امر همه‌گير شد كه مردم نه تنها اعتراضی نمی كردند، بلكه به فروشنده التماس هم می کردند كه به آنها لطف كرده و «سنگ تمام» بگذارد نه سنگ سبک‌تر!! از اينجا بود كه اين اصطلاح باب شد و حالا وقتی كسی كاری را بی كم و كاست انجام دهد، آنگونه كه شائبه‌ای بر آن وارد نباشد میگويند: «… دستش درد نكنه! سنگ تمام گذاشته!…»

نوشته های مشابه

‫10 دیدگاه ها

  1. من همیشه تابناک رو دوست داشتم و دنبال میکردم. اما تا این حد تعهد رسانه شما خارج از انتظار من بود. ممنون که در دنیای بی‌اخلاقی، هنوز اخلاق‌مدار هستید و مفهوم خبرنگاری را درک کرده اید.

    به سفارش فرهنگستان در حال نوشتن کتاب «فرهنگ عوام» در ریشه یابی اصطلاحات کوچه و بازار هستم. با افتخار بخشهایی از این کتاب را قبل از نشر، حاضرم در اختیار تابناک قرار دهم تا در صورت صلاحدید، منتشر کند.
    تلفن تماس/ واتساپ: ۰۹۱۲۱۰۰۱۱۰۵

    1. سلام آقای دکتر این ضرب المثل از منظر دیگر هم قابل بررسی است. و آن اینکه در قدیم هنگامی که شخصی فوت می کرد بسته به تمکن مالی شخص سنگ قبر برای ایشان تعبیه می شد. آنها که وضع مالی خوبی داشتند سنگ تمام قد برای متوفی می گذاشتند و به همین ترتیب سنگ نیمه، ربعی ویا کتیبه بالای سر و انها که بضاعتی نداشتند بدون سنگ بودند. و این تمثیل بین خانواده ها رایج شده که اینقدر وضعشان خوب بود که برایش سنگ تمام گذاشتند.

  2. #فرهنگ_كوچه
    رمز گشايي اصطلاحات عاميانه به روايت دکتر محمد نوبخت
    @mohamadnobakht

    سنگ تمام ، سنگ تمام گذاشتن

    حتماً شنيده‌ايد وقتي كسي كاري را در غايت كيفيت و تكامل به انجام رسانده باشد، مي‌گويند:« كار را تمام كرده و سنگ تمام گذاشته». اما اين سنگ تمام گذاشتن از كجا و چطور باب شده است. «سنگ» در اينجا به معني وزنه ترازو است كه در زمانها مختلف در اشكال و اوزان متنوعي ساخته مي‌شد كه كسبه از آن براي توزين در داد و ستدها استفاده مي‌كردند. قديمي‌ترين سنگ ترازوي ايراني سنگي تقريباً معادل سه كيلو‌گرم (يك‌من) و به شكل شير نشسته است كه در تخت‌جمشيد يافت شده است. سنگهاي ترازوي معاصر، عموماً از جنس فولاد يا چدن بوده، كه به شكل استوانه با دسته‌اي كروي بر بالاي آن جهت حمل و نقل، ساخته مي‌شدند. وزن آنها نيز از 100گرم تا 5 كيلوگرم متنوع بود. اين سنگها از شوراي صنفي استاندارد شده و مورد نظارت بود تا كسي كم‌فروشي نكند.
    در گذشته تعداد اين سنگهاي ترازو به اندازه‌اي نبود كه همه فروشندگان، به خصوص فروشندگان دوره‌گرد، بتوانند از وزنه استاندارد و مُهر شده استفاده كنند. در نتيجه قلوه‌سنگهاي مدوري را يافته، با وزنه‌هاي استاندارد همسنگ كرده و جاي وزنه‌ي استاندارد استفاده مي‌نمودند. اصل هم بر اعتماد دوطرفه بود و خريدار از آنجا كه وزنه‌اي نداشت كه سنگ جناب فروشنده را مَحَك زده، درستي و نادرستي اندازه آن را معلوم كند، اصل را بر اعتماد گذاشته و وزن مورد ادعاي فروشنده را مي‌پذيرفت. در اين بين چه بسا خريدار درمي‌يافت كه سنگ مورد استفاده فروشنده كمتر از وزن مورد ادعاست و نزاعي سخت بين آنها در مي‌گرفت.
    اين امر، يعني استفاده از سنگ سبك‌تر از وزن مورد ادعا، به خصوص در سالهاي قحطي دهه 20شمسي و ايام جنگ جهاني دوم كه عرصه بر مردم مظلوم ايران بسيار تنگ شده و كشور از سر بي‌تدبيري حاكمان دستخوش هجوم بيگانگان قرار گرفته بود، فراوان شد و برخي از كسبه راه بي‌انصافي در پيش گرفته و در اندازه سنگهاي ترازو دست بردند. به گونه‌اي كه سنگ نيم مني را جاي يك مني استفاده كرده و مشخصاً كم‌فروشي مي‌نمودند. اينجا و آنجا نزاعي بر سر اين موضوع در مي‌گرفت اما سرانجام آنقدر اين امر همه‌گير شد كه مردم نه تنها اعتراضي نمي‌كردند، بلكه به فروشنده التماس هم مي‌نمودند كه به آنها لطف كرده و «سنگ تمام» بگذارد!! از اينجا بود كه اين اصطلاح باب شد و حالا وقتي كسي كاري را بي‌كم و كاست انجام دهد، آنگونه كه شائبه‌اي بر آن وارد نباشد مي‌گويند: «… دستش درد نكنه! سنگ تمام گذاشته!…»
    اضافه كنم كه اصطلاح «همسنگ» نيز اشاره به همين موضوع داشته و به معني هم‌وزن بودن است. تا همين اواخر و تا پيش از همه‌گير شدن ترازوهاي ديجيتال، مي‌شد اين سنگها را در كنار ترازوهاي دوكفه‌اي روي پيشخوان هر مغازه‌اي ديد.

  3. #فرهنگ_کوچه
    رمزگشایی اصطلاحات عامیانه به روایت دکتر محمد نوبخت
    @mohamadnobakht

    اوضاع کشمیشی است!

    این اصطلاح زمانی بکار می‌رود که فرد به شرایط سختی دچار شده و امید خلاص ندارد. متلا مبتلا به مشکل اقتصادی شده و هیچ راه چاره برای کسب مال ندارد و وقتی از او میپرسند اوضاعت چگونه است با غصه میگوید:«
    خیلی اوضامون کیشمیشه»

    اما چرا کشمش و ریشه این اصطلاح کجاست؟
    میگویند‌‌‌ ملانصرالدین برای اینکه بفهمد چقدر از ماه رمضان گذشته و چقدر مانده در شب اول رمضان تعداد ۳۰ عدد کشمش درون جیب قبایش ریخته و هر شب موقع افطار یک عدد را میخورد و طبعا با شمارش کشمش‌های مانده، میتوانست به رفته و مانده ماه رمضان پی‌ببرد.
    شبی زن ملا اتفاقی دستش را به جیب ملا فرو برده و متوجه کشمش‌ها می‌شود. با خودش میگوید:« بمیرم برات نمیدونستم اینقد کشمش دوست داری !»
    از سر دلسوزی و محبت همسری دو مشت کشمش درشت به جیب ملا میریزد
    فردای آن روز بین دو نماز، مردم از ملا میپرسند که ملا چقدر از ماه رمضان مانده و کی عید فطر است؟

    ملای از همه جا بی‌خبر دست به جیب میکند و ناگهان متعجب با انبود کشمش مواجهه می‌شود. از سر استیصال می‌گوید:
    « والا اگه حساب با حساب کشمش‌ها باشه، امسال عیدی در کار نیست !»
    😅

    حالا وقتی فردی در شرایط سخت و ناامیدانه گیر افتاده باشد میگویند «اوضاع کیشمیشیه»

  4. #فرهنگ_كوچه
    رمز گشايي اصطلاحات عاميانه به روايت دکتر محمد نوبخت

    @mohamadnobakht

    مرگ میخوای برو هندستون!

    شاید در محاورات روزمره این اصطلاح را شنیده باشید که وقتی کسی همه شرایط خوب کار و زندگی را داراست ولی باز بهانه می جوید و از وضع و اوضاعش راضی نیست، به او تشر می زنند که مثلا: چته تو؟ … خونه و زندگیت رو که داری، کار خوب و درآمدم که داری، زن و بچه هات هم که خوب و سربراهند… دیگه چته غر میزنه؟ مرگ میخوای؟ برو هندستون…
    یعنی وقتی همه چیزت مناسب و مقبول است، دنبال مرگ میگردی؟ بهانه جویی میکنی که ناخواسته و بدست خودت کاری کنی که به مصیبت دچار شوی؟

    اما چرا مرگ و چرا هندوستان؟

    نقل کرده اند که حضرت سلیمان(ع)، ساعتی از روز را در ایوان قصر خود می‌نشست و به مشکلات مردم رسیدگی می‌کرد. هر کسی تقاضا یا شکایتی و مشکلی داشت نزد حضرت سلیمان می‌رفت و از کمک یا راهنمایی می‌گرفت.

    روزی مردی با رنگ و روی پریده و حال پریشان دوان‌دوان خود را به سلیمان نبی رساند. حضرت سلیمان پرسید: ای مرد چه شده؟ چرا اینقدر مضطرب و پریشان هستی؟ مرد در حالی که صدایش می‌لرزید گفت: ای پیامبر خدا! امروز وقتی از خانه به طرف دکانم می‌رفتم، عزرائیل را دیدم که با خشم و غضب به من نگاه می‌کند، با خود گفتم: حتماً می‌خواهد جان مرا بگیرد.
    حضرت سلیمان گفت: آیا کاری از دست من بر می‌آید؟
    مرد خود را به حضرت سلیمان نزدیک‌تر کرد و با التماس گفت: به باد فرمان بده تا مرا به دورترین نقطه این دنیا به هندوستان ببرد. شاید عزرائیل در آنجا نتواند مرا پیدا کند.
    حضرت سلیمان به باد فرمان داد تا با شتاب او را به هندوستان ببرد.

    روز بعد، وقتی که حضرت سلیمان برای رسیدگی به کارهای مردم در ایوان قصر نشسته بود چشمش به عزرائیل افتاد که از آنجا عبور می‌کرد.
    او را نزد خود فرا خواند. عزراییل با ادب و احترام روبروی سلیمان نبی ایستاد.
    حضرت به او گفت: چرا در کوچه و خیابان راه بر مردم میبندی و آنها را می‌ترسانی؟
    برای چه آن‌طور با خشم و غضب به آن مرد بیچاره نگاه کردی؟
    عزراییل گفت: ای پیامبر خدا! نگاه من به آن مرد از روی خشم و غضب نبود، بلکه از روی تعجب بود.
    حضرت سلیمان پرسید: تعجب برای چه؟
    عزرائیل گفت: دیروز پروردگار به من فرمان داد تا جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. وقتی او را در این شهر دیدم با تعجب به خود گفتم: این مرد اگر بال هم در بیاورد نمی‌تواند خود را در همین روز به هندوستان برساند. متحیر این فرمان خدا بودم!

    حضرت سلیمان آهی کشید و گفت: بیچاره نمی‌دانست که از تقدیر و مرگ نمی‌تواند گریخت. گریز نیست از او که از آن گزیر نیست.

    زاد مردی چاشتگاهی در رسید
    در سرا عدل سلیمان در دوید

    رویش از غم زرد و هر دو لب کبود
    پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود

    گفت عزرائیل در من این چنین
    یک نظر انداخت پر از خشم و کین

    گفت هین اکنون چه می‌خواهی بخواه
    گفت فرما باد را ای جان پناه

    تا مرا زینجا به هندستان برد
    بوک بنده کان طرف شد جان برد

    نک ز درویشی گریزانند خلق
    لقمهٔ حرص و امل زانند خلق

    ترس درویشی مثال آن هراس
    حرص و کوشش را تو هندستان شناس

    باد را فرمود تا او را شتاب
    برد سوی قعر هندستان بر آب

    روز دیگر وقت دیوان و لقا
    پس سلیمان گفت عزرائیل را

    کان مسلمان را بخشم از بهر آن
    بنگریدی تا شد آواره ز خان

    گفت من از خشم کی کردم نظر
    از تعجب دیدمش در ره‌گذر

    که مرا فرمود حق کامروز هان
    جان او را تو بهندستان ستان

    از عجب گفتم گر او را صد پرست
    او به هندستان شدن دور اندرست

    تو همه کار جهان را همچنین
    کن قیاس و چشم بگشا و ببین

    از که بگریزیم از خود ای محال
    از که برباییم از حق ای وبال

    دفتر اول مثنوی معنوی

    @mohamadnobakht

  5. #فرهنگ_کوچه
    رمزگشایی اصطلاحات عامیانه به روایت دکتر محمد نوبخت
    @mohamadnobakht

    خنزر پنزر

    حتما بسیار شنیده اید که گفته اند :” پاشو این آت و آشغالها و خنزر پنزرهات رو جمع کن!!” و مقصود جمع کردن وسایل بی مصرف است. و اما ریشه اصطلاح کجاست؟
    انگشتان دست هریک نامی دارند.
    به ترتیب: شصت, سبابه(نشانه) , وسطی (انگشتری) خنصر (به کسره خ) و بنصر (به کسره باء)

    اصطلاح ” خنزر پنزر ” در ترکیب “خنصر پنزر های فلانی را دور ریختن یا جمع کردن” از نام دو انگشت کوچک دست گرفته شده و مجازا به معنی وسایل بی مصرف و اضافه است که کلمات خنصر و بنصر به صورت عامیانه خنزر پنزر در امده است.
    علت آن است که در گذشته باور بر این بود دو انگشت آخر خیلی مور مصرف نداشته و انگشتان اصلی همان شصت و نشانه و وسطی هستند. لذا به اشیاء ظاهرا بی مصرف و دست و پاگیر گفتند خنزر پنزر (= خنصر و بنصر)

  6. #فرهنگ_كوچه
    رمز گشايي اصطلاحات عاميانه به روايت دکتر محمد نوبخت
    @mohamadnobakt

    خر رو بیار باقالی رو بار کن

    بسیار شنیده‌اید که فردی در سر استیصال و ناچاری، وقتی کاری از دستش برای تغییر شرایط بر نمی‌آید، میگوید: «… چکارت کنم!؟ ‌حرف که گوش نمیکنی. برو خر رو بیار و باقالی بار کن!»
    یا اتفاقی ناخوشایند و اجتناب‌ناپذیر رخ داده و آبی ریخته و دیگر به جوی باز نمی‌گردد. مثلا تصادفی شده و خودرویی به شدت آسیب دیده، در این حالت ناظر تصادف با اشاره به تصادف میگوید:« بابات بفهمه تصادف کردی…خر رو بیار باقالی بار کن…» و در واقع با گفتن این مَتَل تن به پذیرش شرایط و شکست می‌دهد.

    اما ریشه این متل کجاست؟
    میگویند کشاورزی باقالا‌هایش را چیده و کنار جاده خرمن کرده و منتظر بود تا گاری برسد و باقالا‌ها را برای فروش به بازار ببرد.
     در همین اثنا، دزدی قلدور و زورگو از راه رسیده و بنا کرد به پر کردن خورجینش.

    صاحب باقلا که این صحنه را دید چوب دستش را برداشته و بلند شد که دزد را بگيرد.
    آنها با هم گلاويز شدند و عاقبت دزد گردن کلفت، کشاورز را بر زمين کوبيده و روی سينه‌اش نشست و قمه‌اش را کشیده و با عصبانیت گفت:
    مرتیکه خسیس! من مي‌خواستم يه کمي از باقالی‌ها رو ببرم. اما حالا که اين طور شد، مي کشمت و همه رو مي برم.

    صاحب باقلا که ديد زورش به او نمي‌رسد و ترس جان هم در میان است، مستأصل شده و گفت: حالا که پاي جون درمیونه، برو خرو بيارو باقالی بار کن …

    @mohamadnobakht

  7. #فرهنگ_كوچه
    رمز گشايي اصطلاحات عاميانه به روايت دکتر محمد نوبخت

    @mohamadnobakht

    شکمی [ یا دلی] از عزا در آوردن

    اصطلاحی است که وقتی فردی خوراکی نیکو و غذایی چرب و گوارا میخورد برای نشان دادن حظی که برده بکار میبرد که یعنی از خوردن غذایی عالی کیف بسیار برده است. البته به اشتباه برخی آن را به صورت «شکمی از غذا در اوردن» بکار میبرند که غلط است.

    در اصل این ترکیب یعنی شکم ما از تهی بودن و بی خوراکی همچون عزاخانه شده بوده و حالا به لطف این سفره و طعام، سوری به راه انداخته ایم و از عزا درش آورده ایم.
    ولی حالا چرا از عزا درآوردن شکم؟ چه ربطی بهم دارند؟

    در رمزگشایی از این اصطلاح گفتنی است که در دوره قاجار بخصوص در تهران مرسوم بود که خانواده عزادار تا چهل روز آشپزی نمیکردند و به نشانه عزادار بودن – و مثلاً از آب و غذا افتادن – مطبخ را تعطیل میکردند. (از نشانه های احترام به میت، عدم اشپزی، نتراشیدن ریش و موی در مردان و عدم ارایش و بنداندازی در زنان بود)
    در این شرایط دروهمسایه و اقوام به نوبت برای اهل خانه ی عزادار غذا می اوردند که خب معمولا غذایی ساده و کم کیفیت بود. و این کار تا چهل روز -کمتر یا بیشتر – ادامه می یافت. برخلاف این روزگار که عزادار از لحظه مرگ عزیزش دغدغه پذیرایی از مهمانان را دارد و تازه مهمانان که برای تسلی آمده اند کلی ریزه گویی دارند که کبابشان چنین بود و چلوشان چنان.

    بهرحال وقتی ایام سوگواری تمام میشد (بین هفت تا چهل روز) و اهل خانه خود آشپزی میکردند و خوراک و خورشتی نکو میخوردند و میگفتند شکممان هم از عزا درآمده است.

    حالا هر وقت کسی غذایی عالی و سیر و پُر میخورد به طنز میگوید: شکمی از عزار در اوردیم ها !

    (نکته: اگر چه امروز مفهوم دل به قلب و محل احساسات اشاره دارد، ولی در زبانهای محلی و در گذشته مفهوم دل و شکم یکی بود. دل فضای داخلی و شکم فضای خارجی بودند. از این لحاظ گفته شده دلی از عزا در آوردیم)

    @mohamadnobakht

  8. #فرهنگ_كوچه
    رمز گشايي اصطلاحات عاميانه به روايت محمد نوبخت

    @mohamadnobakht

    میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کردی؟

    حتماً بسیار شنیده اید که کسی در مواجهه با انتخابی نامناسب یا از سرغَرض ورزیِ فردی دیگر گفته باشد: برو بابا! تو هم گشتی گشتی بین 124هزار پیغمبر جرجیس رو جستی {یا پیدا کردی}؟

    این مَتَل (مَتَل ها مثلهایی هستند که داستان یا سابقه ای در درون خود دارند که فرد شنونده با توجه به دانستن آن داستان مقصود گوینده را درک میکند.) زمانی بکار میرود که مخاطب در انتخاب مطلوبش بی سلیقگی نشان داده و آنچه را که از همه کم فایده تر و بی مایه تر باشد بر سر اشیا ترجیح دهد.

    اما ریشۀ این اصطلاح کجاست:
    جرجیس نام پیغمبری است اهل فلسطین که پس از حضرت عیسی بن مریم به پیغمبری مبعوث گردیده است. برخی وی را از حواریون می دانند و بعضی او را از شاگردان حواریون نوشته اند و برخی نیز گویند که وی خلیفه داود بوده است.
    جرجیس چندان مال داشت که در شمار نمی آمد. اما در شهر موصل به بدست حاکم بت پرست آن گرفتار آمد.
    عطار می نویسد:« او را زنده در آتش انداختند، گوشتهایش را با شانۀ آهنین تکه تکه کردند و چرخی را که تیغهای آهنین به آن نصب کرده بودند از روی بدنش گذراندند اما با آنکه سه بار او را کشتند هر سه بار زنده شد و سرانجام هم نمرد تا آنکه دشمنانش به آتشی که از آسمان فرستاده شد هلاک شدند.»

    اما چرا جرجیس را ضرب المثل قرار داده اند از آن جهت است که در میان چند هزار پیامبر مُرسل و غیرمُرسل که برای هدایت و ارشاد بشر مبعوث گردیده اند گویا تنها جرجیس بوده که سیمایی مُجدر و نازیبا داشته است. ظاهراً آبله رو بوده و یک اثر سالک بزرگ نیز بر پیشانی- و به قولی بر روی بینی- داشته که به نازیبایی سیمایش می افزوده است.

    با توجه به این علائم و مشخصات ظاهری، اگر کسی در میان خواسته های گوناگون خود به انتخاب نامطلوبی مادون سایر خواسته ها مبادرت ورزد به مثابۀ مومنی است که در میان یک صد و بیست و چهار هزار پیغمبر به انتخاب جرجیس اقدام کرده و او را به پیشوایی و رهبری برگزیند.

    اما نقل دیگری هم در این باب وجود دارد که به نظر میرسد تعبیر درست تری بر این مَتل است. زیرا عموماً داستانهایی که در فرهنگ عامیانه ساخته می شوند، داستانهایی ساده و بدون پچیدگی بوده و به سرعت و راحتی مقصود را حاصل می کنند:

    در این باب نقل میکنند که روزی روباهی، خروسی را از روستایی بِربوُد و شتابان به سوی لانۀ خود می رفت. خروس در حال که در دهان روباه اسیر بود با حال تضرع گفت: «صد اشرفی می دهم که مرا رها کنی.»
    روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود. خروس هرچه به مبلغ افزود اِفاقه نکرد و روباه به راه خودش می رفت. سرانجام خروس که ناامید شده بود گفت: «حال که از خوردن من چشم نمی پوشی التماسی دارم که مُتَوقع هستم آن را برآورده کنی.»
    روباه گفت: «درخواست تو چیست و چه آرزویی داری؟»
    خروس گرفتار که در زیر دندانهای تیز و برندۀ روباه به دشواری نفس می کشید جواب داد: « حالا که آخرین دقایق عمرم سپری می شود آرزو دارم اقلاً نام یکی از انبیای عظام را بر زبان بیاوری تا مگر به حرمتش سختی جان کندن بر من آسان گردد.»

    و البته مقصود خروس این بود که روباه به محض آنکه دهان بگشاید تا کلمه ای بگوید او از دهانش بیرون پریده و بگریزد و خود را به شاخۀ درختی دور از دسترس روباه برساند.
    روباه که خود سرخِیل مَکاران بود به قصد و نیت خروس پی برده گفت: « جرجیس، جرجیس ، جرجیس» و با گفتن این کلمه نه تنها دهانش اصلاً باز نشد بلکه دندانهایش بیشتر فشرده شد و استخوانهای خروس به کلی خرد گردید.
    خروس بیچاره، نیمه جان در حال جان دادن گفت:
    « لعنت بر تو، که از میان 124 هزار پیغمبر جرجیس را انتخاب کردی.»

    @mohamadnobakht

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا