زنگ تفریحشعر و داستان

دو حکایت طنزآمیز از عبید زاکانی

حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکته‌ای اخلاقی نهفته است. ادبیات فارسی ما سرشار از حکایات زیبای ادبی و اخلاقی است. داستان هایی که پند و اندرز می دهد و زیبایی های ادبی و زبانی آن گفتار و نوشتار خواننده را روان و زیبا می کند.

در مدرسه آنلاین حکایاتی از متون ادبی فارسی برای شما انتخاب و هر چند وقت یکبار منتشر می کنیم. در زیر دو حکایت طنزآمیز از عبید زاکانی به شما تقدیم می کنیم.

حکایت سرمای زمستان

سلطان محمود در زمستانی سخت به طلخک گفت که: با این جامه ی یک لا در این سرما چه می کنی که من با این همه جامه می لرزم. طلخک گفت: ای پادشاه تو نیز مانند من کن تا نلرزی. سلطان محمود گفت: مگر تو چه کرده ای؟ طلخک گفت: هرچه جامه داشتم همه را در بر کرده ام.

حکایت سرکۀ هفت ساله

رنجوری را سرکه هفت سال فرمودند از دوستی بخواست گفت من دارم اما نمی‌دهم گفت چرا گفت اگر من سرکه به کسی دادمی سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی.



نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا