زنگ تفریحشعر و داستان

حکایتی از گلستان؛ چو کم‌‎خوردن طبیعت شد کسی را   

حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکته‌ای اخلاقی نهفته است. ادبیات فارسی ما سرشار از حکایات زیبای ادبی و اخلاقی است. داستان هایی که پند و اندرز می دهد و زیبایی های ادبی و زبانی آن گفتار و نوشتار خواننده را روان و زیبا می‌کند.

در مدرسه آنلاین حکایاتی از متون ادبی فارسی برای شما انتخاب و هر چند وقت یک بار منتشر می‌کنیم. در زیر حکایتی از  باب سوم گلستان (در فضیلت قناعت) اثر سعدی شیرازی به شما تقدیم می‌کنیم.

«دو درویش خراسانی مُلازم صحبت یکدیگر سفر کردندی. یکی ضعیف بود که هر به دو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی. قضا را بر درِ شهری به تهمتِ جاسوسی گرفتار آمدند. هر دو را به خانه‌ای کردند و در به گِِل برآوردند. بعد از دو هفته معلوم شد بی‌‎گناهند، در باز گشادند، قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت بُرده. در این تعجب کردند. حکیمی گفت: به خلاف این عجب بودی. این یکی بسیارخوار بوده است و طاقت بینوایی نیاورد، به سختی هلاک شد. وآن دگر خویشتن‌‎دار بود، لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند.

 

چو کم‌‎خوردن طبیعت شد کسی را                              چو سختی پیشش آید، سهل گیرد

 

وگر تن‌‎پرور است اندر فراخی                                   چو تنگی بیند، از سختی بمیرد»

 

 

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا