حکایتی از قابوسنامه
حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکتهای اخلاقی نهفته است. ادبیات فارسی ما سرشار از حکایات زیبای ادبی و اخلاقی است. داستان هایی که پند و اندرز می دهد و زیبایی های ادبی و زبانی آن گفتار و نوشتار خواننده را روان و زیبا میکند.
در مدرسه آنلاین حکایاتی از متون ادبی فارسی برای شما انتخاب و هر چند وقت یک بار منتشر میکنیم. در زیر حکایتی از قابوسنامه اثر عنصرالمعالی دربارۀ مرد فقیر به شما تقدیم میکنیم.
«روزی دو درويش در راهی با یکدیگر می رفتند .
يكی از آنها بی پول بود و ديگری پنج دينار داشت .
درویش بی پول، بی باک می رفت و به هر جايی که می رسيدند چه امن بود و چه ناامن به آسودگی می خوابيد و به چيزی فکر نمی کرد .
اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از دست بدهد .
آنها به چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود .
اولی بی پروا دست و روی خود را شست و زير سايه درختی آرميد.
در همين هنگام متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم می كند!
بلند شد و از او پرسيد : اين چندين چه كنم برای چيست؟
گفت : ای جوانمرد ! با من پنج دينار است و اينجا نا امن است و من جرات خفتن ندارم .
مرد گفت : اين پنج دينار را به من بده تا چاره تو كنم.
پس پنج دينار را از او گرفت و در چاه انداخت و گفت: رَستی از چه كنم چه كنم !
ايمن بنشين ، ايمن بخسب و ايمن برو که آدم فقير، دژی ست كه نمی توان فتحش كرد.»
»