زنگ تفریحشعر و داستان

شعری با حال و هوای شب نوزدهم ماه مبارک رمضان

شعرهای زیبا ادبیات یک جامعه را تشکیل می دهند. خواندن شعر به خودی خود و به طور نامحسوس، باعث پرورش و لطافت روح انسان می شود و ذوق را بارور می سازد.

مدرسه آنلاین می کوشد به قدر وسعش شعرهای خوب را با شما به اشتراک بگذارد. به مناسبت شب نوزدهم ماه مبارک رمضان و ضربت خوردن امیرالمؤمنین علیه السلام شعری از مهدی مقیمی به شما تقدیم می کنیم.

نمک و شیر را به دستش داد
با هزار و یک آرزو دختر
گفت ای دخترم کجا دیدی
دو غذا روی سفره ی حیدر

دخترش دست را جلو آورد
تا نمک را ز سفره بر دارد
تا که در هم نگاهشان گره خورد
دید بابا دوچشم تر دارد

گفت بابا که دخترم امشب
زخم های دلم عمیق تر است
از روی سفره شیر را بردار
که علی با نمک رفیق تر است

بعد افطار با دو دیدۀ خیس
گرچه با دخترش تبسم کرد
حال بابا عجیب بود عجیب
دخترش دست و پای خود گم کرد

دید هر لحظه بی قرارتر است
آن ابرمرد بی نظیر و شجاع
خیره می شد به آسمان، می خواند
زیر لب آیه های استرجاع

شب به نیمه رسیده و دیگر
موقع رفتن امیر شده
کودکان گرسنه منتظرند
حرکت کن علی که دیر شده

پس عبا را به دوش خود انداخت
کیسه را پر ز نان وخرما کرد
مثل هرشب پس از «به نام خدا»
یک توسل به نام زهرا کرد

در دلش مجلسی ز روضه به پا
باز با قصۀ جوانش شد
فقط انگار روضه خوان کم داشت
درب و دیوار روضه خوانش شد

سمت مقصد، علی که حرکت کرد
ناگهان چشم ا وبه در افتاد
در برایش چه روضه ای می خواند
یاد گیسوی شعله ور افتاد

شعله ها را کمی خنک تر کرد
اشک چشمان حیدر کرار
در هیاهوی روضه های در
نمکی هم به روضه زد دیوار

بعد مرغابیان داخل صحن
میخ در سد راه مولا شد
حرف میخ دری وسط آمد
در دل بوتراب غوغا شد

قلب حیدر رها شد از کوفه
رفت سمت مدینۀ زهرا
تیزی میخ یکطرف، وای از
داغی میخ و سینۀ زهرا

مرتضی ناگهان به خود آمد
میخ را از عبای خود وا کرد
پای خود را درون کوچه گذاشت
یاد کوچه دوباره غوغا کرد

روضه را کوچه سخت تر می خواند
یاد نامردمان بی انصاف
یاد چشم نبستۀ حیدر
یاد سیلی، طناب، فحش، غلاف

بعد از آن بین کوچۀ تاریک
در دلش شور و همهمه افتاد
در سکوت شبی پر از غصه
یاد تشییع فاطمه افتاد

قلبش از بی وفایی محض
تک تک مردمان کوچه گرفت
بی وفایی هوای خواندن کرد
روضه را از دهان کوچه گرفت

کیسه کم کم سبک شد و مولا
سهم خرمای کودکان را داد
داشت کم کم دم اذان می شد
کاخرین قرص های نان را داد

آسمان و زمین همه محو
قدرت گام استوار علیست
سمت مسجد روانه شد حیدر
ابن ملجم در انتظار علیست

رکعتی با خدای خود دل داد
بعد افتاد روی سجاده
بین محراب غرق خون خود
فاتح خیبر است افتاده

بی رمق گفت وای اگر بیند
غرق خون پیکر مرا زینب
کاش می شد سرم شود بسته
تا نبیند سر مرا زینب


روضه اینجا رسید و دلخون ها
دل به دریای رستخیز زدند
روضه خوان های شعر نوزدهم
همه به کربلا گریز زدند

یا علی زینب تو تاب نداشت
که شکسته سر تو را بیند
لیک خواهد رسید آن روزی
که سری را به نیزه ها بیند

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا