زنگ تفریحشعر و داستان

داستان کوتاه « خانۀ شانه به سر و کمک دوستان»

یک داستان کوتاه دربارۀ مهربانی و دوستی با هم بخوانیم.

مدرسه آنلاین_ داستان کوتاه

روزی روزگاری شانه به سر روی درخت لونه ای داشت و تو لونه قشنگش زندگی می کرد. یه روز ابری که باد شدیدی می یومد، شانه به سر برای پیدا کردن غذا از لونه بیرون رفت و وقتی که به لونه ش برگشت دید که باد لونه ش رو خراب کرده. اون هم روی شاخۀ درخت نشست و شروع کرد به گریه کردن. همون لحظه دو تا سنجاب که از اون نزدیکی رد می شدن: صدای گریۀ اون رو شنیدن و با دیدن لونه شانه به سر فهمیدن که چرا گریه می کنه. سنجاب ها به طرف شانه به سر رفتن و بهش گفتن: اصلا ناراحت نباش، ما با کمک همدیگه لونه ت رو درست می کنیم. صبر کن الان ما می ریم و برمی گردیم. سنجاب ها پیش خانوم دارکوب رفتن و بهش گفتن: خانوم دارکوب عزیز، باد لونۀ شانه به سر رو خراب کرده لطفا با ما بیا تا براش یه لونه درست کنیم و خوشحالش کنیم. خانوم دارکوب قبول کرد و همراه سنجاب ها پیش شانه به سر رفتن تا با کمک هم بتونن برای شانه به سر لونه درست کنن.

خانوم دارکوب با نوکش تو تنه یه درخت یه سوراخ بزرگ درست کرد و برای شانه به سر لونه درست کرد. لونه که آماده شد، سنجاب ها برای لونۀ شانه به سر شاخه های نرم درخت ها رو آوردن تا تو لونه ش بذارن تا لونه ش قشنگ تر بشه. لونه که آماده شد شانه به سر با خوشحالی به داخل اون رفت و با شادی از محبت های دارکوب و سنجاب ها تشکر کرد و گفت: من می خوام که شما فردا مهمون من باشید. سنجاب ها و خانوم دارکوب دعوتش رو قبول کردن و روز بعد اونا دور هم جمع شدن و شانه به سر از مهموناش تو لونه جدیدش پذیرایی کرد و همگی از این دوستی و مهربونی لذت بردن.

منبع: ابرداستان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا