چند حکایت خنده دار از عبید زاکانی که تا شب شارژت میکنه
عبید زاکانی شاعر و طنزپرداز قرن هشتم است که سعی میکند با زبان طنز انتقادات سیاسی و اجتماعی خود را بیان کند و با چاشنی طنز و نشاندن لبخند بر لب مخاطب به وی در زمینههای مختلف فرهنگی و اخلاقی نکاتی را بیان کند.
مدرسه آنلاین– اگرچه عبید زاکانی، در سرودن انواع شعر به استادی هرچه تمام تر، ذوق و قریحه خود را آزموده است، حکایتهای او نیز، کم از آنها نیست و طنازیهای شگرف عبید زاکانی باعث شده تا خواننده را به لبخندی معنادار وامی دارد و احتمالاً همین مسئله، یکی از رسالتهای طنزپردازی باشد. بنابراین بعضی از نویسندگان حکایتهای عبید زاکانی را برای مخاطبان مخصوصاً کودکان و نوجوانان بازنویسی کردهاند.
در این بخش چند حکایت و داستان طنزآمیز و آموزنده از عبید زاکانی ارائه کرده ایم. امیدواریم از این حکایات زیبا لذت ببرید.
اعرابی و خلیفه
اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته و دیگران در زیر ایستاده.
گفت: السلام علیک، یاالله!
گفت: من الله نیستم.
گفت: یا جبرائیل!
گفت: من جبرائیل نیستم.
گفت: الله نیستی، جبرائیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشستهای؟ تو نیز در زیر آی و در میان مردمان بنشین.
دعوی خدایی
شخصی دعوی خدایی می کرد . او را پیش خلیفه بردند.
او را گفت: پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری می کرد او را بکشتند.
گفت: نیک کردهاند که من او را نفرستاده بودم!
صاحبخانۀ خسیس
شخصی خانهای کرایه گرفته بود .چوبهای سقفش صدا میکرد. به صاحبخانه برای تعمیر آن، سخن به میان آورد.
پاسخ داد: که چوبهای سقف ذکر خداوند میکنند.
گفت: نیک است اما میترسم این ذکر منجر به سجود شود.
کنیزک رقّاصه
مردی را کنیزکی رقاصه آوردند. گفت: آیا دست تو را هنری باشد؟
گفت: نه، مرا هنر در پاست.
نام آدم و حوا
واعظی بر منبر میگفت: هر که نام آدم و حوّا نوشته در خانه آویزد شیطان بدان خانه در نیاید.
طلخک از پای منبر برخاست و گفت: مولانا، شیطان در بهشت در جوار خدا به نزد ایشان رفت و بفریفت. چگونه میشود که در خانۀ ما از اسم ایشان بپرهیزد؟!؟