زنگ تفریحشعر و داستان

داستان مرد کشاورز و شاهین

با هم داستانی زیبا درباره مهربانی و کمک بخوانیم.

مدرسه آنلاین_ داستان کوتاه

روزی روزگاری مرد کشاورزی تو مزرعه مشغول آبیاری کردن گل ها و درختا بود. همون لحظه یه پرنده شاهین زیبا که برای شکار یه خرگوش به زمین نزدیک شده بود تو دام افتاد که مرد کشاورز اون دام رو برای گرفتن یه گراز وحشی که هر شب مزرعه اون رو لگدمال و خراب می کرد کار گذاشته بود. شاهین می خواست فرار کنه اما نمی تونست، مرد کشاورز صدای شاهین رو شنید، به طرفش اومد و همین که پر و بال زیبای اون پرنده رو دید دلش به رحم اومد و اون رو آزاد کرد.
شاهین آزاد شد و به آسمان پرید و با خودش گفت: حالا که مرد کشاورز به من رحم کرد و به من کمک کرد و از دام نجاتم داد، منم یه روزی محبتش رو باید جبران کنم. شاهین هر روز بالای مزرعه پرواز می کرد و از اونجا مرد کشاورز رو می دید که سرگرم کار و تلاش بود. یه روز مرد کشاورز که صبح تا ظهر کلی کار کرده بود به دیوار شکسته ای نزدیک مزرعه اش، تکیه داد. کلاهش رو روی صورتش گذاشت و چشماش رو بست تا یه کمی استراحت کنه. شاهین با چشمای تیز بینش متوجه شکاف توی دیوار شد و فهمید که اون دیوار به زودی خراب مي شه و روی مرد کشاورز می فته. شاهین به فکر افتاد تا مرد کشاورز رو از خطر آگاه کنه. اون با سر و صدا به طرف مرد اومد و کلاهش رو با چنگال هاش گرفت و چندین متر دورتر انداخت. مرد کشاورز از جاش بلند شد و به سمت کلاهش دوید و یه دفعه از دیوار صدایی اومد ، کشاورز برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد. دیوار پشت سرش خراب شده بود.کشاورز فهمید که شاهین برای جبران لطف اون این کار رو کرده و با برداشتن کلاه، اون رو از دیوار دور کرده تا آسیب نبینه. کشاورز دستش رو برای شاهین تکون داد و ازش تشکر کرد و متوجه شد که محبت کردن چقدر خوبه و سعی کرد از این به بعد در حد توانش به همه کمک کنه.
منبع: ابرداستان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا