حکایتی از بوستان؛ توانگر خود آن لقمه چون میخورد
حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکتهای اخلاقی نهفته است. ادبیات فارسی ما سرشار از حکایات زیبای ادبی و اخلاقی است. داستان هایی که پند و اندرز می دهد و زیبایی های ادبی و زبانی آن گفتار و نوشتار خواننده را روان و زیبا میکند.
در مدرسه آنلاین حکایاتی از متون ادبی فارسی برای شما انتخاب و هر چند وقت یک بار منتشر میکنیم. در زیر حکایتی از باب اول بوستان اثر سعدی شیرازی به شما تقدیم میکنیم.
شبی دود خلق آتشی برفروخت شنیدم که بغداد نیمی بسوخت
یکی شکر گفت اندران خاک و دود که دکان ما را گزندی نبود
جهاندیدهای گفتش ای بوالهوس تو را خود غم خویشتن بود و بس؟
پسندی که شهری بسوزد به نار اگر چه سرایت بود بر کنار؟
به جز سنگدل ناکند معده تنگ چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ
توانگر خود آن لقمه چون میخورد چو بیند که درویش خون میخورد؟
مگو تندرست است رنجوردار که میپیچد از غصه رنجوروار
تنکدل چو یاران به منزل رسند نخسبد که واماندگان از پسند
دل پادشاهان شود بارکش چو بینند در گل خر خارکش
اگر در سرای سعادت کس است ز گفتار سعدیش حرفی بس است
همینت بسندهست اگر بشنوی که گر خار کاری سمن ندروی
اعلام و معنای لغات و عبارات دشوار
به جز سنگدل ناکند معده تنگ…: وقتی مردم از شدّت گرسنگی سنگ بر شکم بستهاند تا کمتر رنج ببرند، آن که معدۀ خود را از غذا پر کند کسی جز سنگدل نیست.
رنجوردار: پرستارِ بیمار، بیماردار.
تنکدل چو یاران به منزل رسند …: مردِ نرمدل و حسّاس راهرو را وقتی چند تا از یاران او به منزل رسند خواب دست نمیدهد زیرا هنوز واماندگان عقب ماندهاند و به منزل نرسیدهاند.
بارکش: در اینجا گرانبار از اندوه، غمگین.
بسنده: کافی.
سمن: یاسمن، گلی است درشت و معطّر به رنگهای سفید یا زرد و یا قرمز .