حکایت؛ روباه باریکمیان و گرگ شکمفراخ
حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکتهای اخلاقی نهفته است. ادبیات فارسی ما سرشار از حکایات زیبای ادبی و اخلاقی است. داستان هایی که پند و اندرز می دهد و زیبایی های ادبی و زبانی آن گفتار و نوشتار خواننده را روان و زیبا میکند.
در مدرسه آنلاین حکایاتی از متون ادبی فارسی برای شما انتخاب و هر چند وقت یک بار منتشر میکنیم. در زیر حکایتی از روضۀ هشتم بهارستان جامی به شما تقدیم میکنیم.
آن ندیدی که خرده دان به شکر داروی تلخ را کند شیرین
تا به آن حیله از تن رنجور ببرد رنج و محنت دیرین
روباهی با گرگی دم مصادقت می زد و قدم موافقت می نهاد و با یکدیگر به باغی گذشتند، در استوار بود و دیوار پر خار، گرد آن گردیدند تا به سوراخی رسیدند، بر روباه فراخ و بر گرگ تنگ روباه آسان درآمد و گرگ به زحمت فراوان.
انگورهای گوناگون دیدند و میوههای رنگارنگ یافتند روباه زیرک بود، حال بیرون رفتن را ملاحظه کرد و گرگ غافل چندان که توانست بخورد. ناگاه باغبان آگاه شد، چوبدستی برداشت و روی بر ایشان نهاد.
روباه باریک میان زود از سوراخ بجست و گرگ بزرگ شکم در آنجا محکم شد. باغبان به وی رسید و چوبدستی کشید، چندانش بزد که نه مرده و نه زنده پوست دریده و پشم کنده از آن تنگنای بیرون رفت.
زورمندی مکن ای خواجه به زر کآخر کار زبون خواهی رفت
فربهت کرد بسی نعمت و ناز زان بیندیش که چون خواهی رفت
با چنین جثه ندانم که چه سان به در مرگ برون خواهی رفت؟