حکایت گریههای زن پیش شوهرش از دست نانوا
حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکتهای اخلاقی نهفته است. ادبیات فارسی ما سرشار از حکایات زیبای ادبی و اخلاقی است. داستانهایی که پند و اندرز میدهد و زیباییهای ادبی و زبانی آن گفتار و نوشتار خواننده را روان و زیبا میکند و حکمتهایش به او حکمت میآموزد و در اخلاق فردی و جمعی بسیار مؤثر است.
در مدرسه آنلاین حکایاتی از متون ادبی فارسی برای شما انتخاب و هر چند وقت یک بار منتشر میکنیم. در زیر حکایتی از باب دوم از بوستان سعدی در باب احسان به شما تقدیم میکنیم.
بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی
به بازار گندم فروشان گرای
که این جو فروشیست گندم نمای
نه از مشتری کز زحام مگس
به یک هفته رویش ندیدهست کس
به دلداری آن مرد صاحب نیاز
به زن گفت کای روشنایی، بساز
به امید ما کلبه اینجا گرفت
نه مردی بود نفع از او وا گرفت
ره نیکمردان آزاده گیر
چو استادهای دست افتاده گیر
ببخشای کآنان که مرد حقند
خریدار دکان بی رونقند
جوانمرد اگر راست خواهی ولیست
کرم پیشهٔ شاه مردان علیست
معنی واژگان و عبارات دشوار:
بزارید: زاری کرد، گریست.
جو فروش گندمنمای: مثل است برای کسی که دو رنگ و ظاهر و باطنش متفاوت باشد یا متاعی کمارزش را به جای کالایی بهتر عرضه کند و بفروشد.
زحام: ازدحام، انبوهی.
صاحب نیاز: در اینجا یعنی صاحبدل، درویش خوی.
ای روشنایی بساز: یعنی ای روشنی چشم یا مایۀ روشنایی خانه، سازگاری و مدارا پیشه کن.
ولی: در لغت به معنی دوست است و در اصطلاح تصوّف کسی است که در سلوک به مرحلۀ اعلی رسیده و تصرّف در نفوس خلق قادر باشد.