زنگ تفریحشعر و داستان

داستان خنده دار مثل خر ما از کرگی دم نداشت

ضرب المثل‌ها عبارت‌های کوتاه و پرمعنایی هستند که ریشه در فرهنگ هر کشور و جامعه‌ای دارند و در همۀ زبان‌ها هم وجود دارند.

مدرسه آنلاین _ مثل‌ها باعث می‌شود که در کمترین زمان منظورمان را با استفاده از تعداد کمی از کلمات به طرف مقابل برسانیم. از طرفی خیلی از حرف‌ها را نمی‌توانیم به صورت رک و مستقیم بزنیم، ضرب‌المثل‌ها باعث می‌شوند تا بتوانیم به راحتی با استفاده از دو پهلو حرف زدن حرفمان را بزنیم. ضرب‌المثل‌ها در همۀ زبان‌ها استفاده می‌شود و خاستگاه آن فرهنگ آن کشور و ناحیه و … است. مثل‌ها نیز مانند داستان‌ها و حکایت‌های فارسی سرشار از اخلاق و نکات پندآموز است. ما بر آن هستیم که ضرب‌المثل‌ها و داستان و ریشه و کاربرد آنها را بیاوریم تا هم یادآوری باشد و هم استفاده از آنها رواج بیشتری بگیرد.

امروز داستان و کاربرد ضرب المثل‌ معروف «خر ما از کرگی دم نداشت.» را با هم می‌خوانیم.

داستان ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت

«مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را (برای کمک کردن) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد). دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که«تاوان بده!»

مرد به قصد فرار به کوچه‌‌ای دوید. بن بست یافت. خود را به خانه‌ایی درافکند. زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی می‌شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت (سِقط کرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم آواز شد.

مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه‌ای فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.

جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حال بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست!

مَرد، همچنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!

مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانۀ قاضی افکند که «دخیلم! » قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چارۀ رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .

نخست از یهودی پرسید .

گفت: این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می‌کنم.

قاضی گفت: دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند!
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد!

جوانِ پدر مرده را پیش خواند.

گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام.
قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی!

و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد!

چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت:

قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می‌توان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش!

مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می‌کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .

قاضی آواز داد: هی! بایست که اکنون نوبت توست!

صاحب خر هم چنان که می‌دوید فریاد کرد:
مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می‌روم که شهادت دهند خر مرا از کرگی دُم نبوده است.»

معنا

بدشانس بودن، بد اقبال بودن.

کاربرد:

۱- یعنی ما از همان ابتدای خلقتمان بداقبال و گرفتار، خلق شدیم.

۲- وقتی کسی مجبور شود تحت شرایطی از حق و حقوق خود بگذرد، این ضرب المثل را به کار می برد. یعنی مجبورم که چیزی نگویم تا قضیه مورد بحث خاتمه یابد.

۳- اگر کسی مورد قضاوت ناعادلانۀ قاضی قرار بگیرد و در حق او ظلم شود و نتواند از خودش دفاع کند، این مَثل را می‌گوید.

۴- مثلاٌ کسی پولی را به شخصی قرض داده و شخص قرض گیرنده به دروغ می‌گوید که تو هیچ پولی به من قرض ندادی. وقتی نزد قاضی می روند و شخص قرض دهنده هیچ مدرک و شاهدی پیدا نمی‌کند که حقش را از مرد دروغگو و خیانتکار بگیرد، می‌گوید: اصلاً خَر ما از کُرّگی دُم نداشت! به طلا دست می‌زنیم خاک می‌شود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا