زنگ تفریحشعر و داستان

داستان کودکانه؛ استقبال از میمون کوچولو

از جمله نیازهای روزمره کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان خواندن شعر و داستان است که سهم به سزایی در پرورش ذوق و خلاقیت آنها دارد. خواندن و شنیدن داستان یکی از تفریحات و سرگرمی‌های مفید برای کودکان است که قدرت گفتاری و نوشتاری و همچنین تخیل و حافظۀ آنها را تقویت می‌کند.

ما بنا داریم در مدرسه آنلاین گاه گاهی داستان‌های کوتاه کودکانه بگذاریم تا کودکان علاوه بر پر کردن اوقات فراغت از کارکردهای آموزشی، اخلاقی و تفریحی آن بهره ببرند. 

در زیر داستانی زیبا برای کودکان آورده‌ایم. داستان میمونی است که آدم‌ها مادر و پدرش را به باغ وحش برده‌اند و او تنها در جنگل زندگی می‌کند. داستان را با هم بخوانیم.

«توی یک جنگل سبز، حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. یکی از این روزا میمون کوچولوی قصۀ ما تک و تنها به جنگل سبز آمد. او هیچ کسی را نداشت. آدم‌ها پدر و مادرش را شکار کرده و به باغ وحش برده بودند. اما میمون کوچولو از دست آنها فرار کرده بود. میمون کوچولو بسیار غمگین و ناراحت بود و تنهایی توی جنگل راه می‌رفت و می‌دید که بچه‌های حیوانات در کنار پدر و مادرشان هستند و همه با هم زندگی می‌کنند.

میمون کوچولو خیلی غصه می‌خورد و با خودش می‌گفت: «کاش پدر و مادرم اسیر نشده بودند و الان همه در کنار هم بودیم.»

میمون ما زیر درختی نشست و یهو سه تا میمون کوچولو رو دید که با هم بازی می‌کردند و پدر و مادرشون مواظبشون بودند. میمون کوچولو با چشم‌های پر از اشک به آنها نگاه می‌کرد.

مادر میمون‌ها او رو دید و به طرفش رفت و گفت: »میمون کوچولو چرا ناراحتی؟ چرا چشمات پر از اشکه؟»

میمون کوچولو جواب داد: «آخه بابا و مامانم رو گرفتند و به باغ وحش بردند. حالا من تنهام.»

خانم میمون آقای میمون رو صدا زد و گفت: «این میمون کوچولو تنهاست. من دوست دارم او رو به خونه‌مون بیارم تا با بچه‌های ما بازی کنه. تو با این کار موافقی؟ »

آقای میمون که پدر مهربانی بود با خوشرویی گفت: «بله که موافقم.» بعد رو به میمون کوچولو گفت: «تو هم بیا با ما زندگی کن. ما سه تا بچه داریم و تو هم می‌شی بچۀ چهارم ما. اون وقت ما یه خانوادۀ شش نفری می‌شیم. چهار تا بچه با یک بابا و یک مامان.»

میمون کوچولو خوشحال شد و گفت: «چه خوب! باشه منم میام با شما زندگی می‌کنم و عضو خانوادۀ شما می‌شم.»

سه تا بچه میمون هم با دیدن میمون کوچولوی ما بسیار خوشحال شدند. آنها میمون کوچولو را پیش خودشان بردند و به او آب و غذا دادند و وقتی میمون کوچولو سیر شد با آنها بازی کرد و به خانه‌شان رفت. سه تا بچه میمون به او گفتند: «خواهر کوچولو به خونۀ خودت خوش اومدی.»

از آن روز به بعد میمون کوچولو در کنار خواهر و برادر‌ها و پدر و مادر جدیدش زندگی می‌کرد و خوشحال بود که صاحب یک خانواده شده است. او هر روز دعا می‌کرد که پدر و مادرش بتوانند از باغ وحش فرار کنند و پیش او برگردند.»

منبع: پایگاه ستاره

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا