زنگ تفریحشعر و داستان

حکایتی طنزآمیز از سعدی؛ جور استاد به ز مهر پدر

حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکته‌ای اخلاقی نهفته است. ادبیات فارسی ما سرشار از حکایات زیبای ادبی و اخلاقی است. داستان‌هایی که پند و اندرز می‌دهد و زیبایی‌های ادبی و زبانی آن گفتار و نوشتار خواننده را روان و زیبا می‌کند و حکمت‌هایش به او حکمت می‌آموزد و در اخلاق فردی و جمعی بسیار مؤثر است.

در مدرسه آنلاین حکایاتی از متون ادبی فارسی برای شما انتخاب و هر چند وقت یک بار منتشر می‌کنیم. در زیر حکایتی از باب هفتم در تأثیر تربیت از گلستان سعدی به شما تقدیم می‌کنیم. این حکایت از سخت‌گیری معلم می‌گوید که بهتر از مهر پدر است و معلم باید با هیبت باشد تا شاگردان از او حساب ببرند و درس بخوانند. سعدی با زبانی طنز و نمکین این حکایت را بیان کرده است. ابتدا اصل حکایت و سپس بازنویسی آن به زبان امروزی را می‌آوریم.

«معلم کُتّابی دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار بدخوی مردم آزار گدا طبع ناپرهیزگار که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی. جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار نه زهره‌خنده و نه یارای گفتار گه عارض سیمین یکی را تپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی. القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحی دادند پارسای سلیم نیک مرد حلیم که سخن جز به حکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی.

کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند. به اعتماد حلم او ترک علم دادند. اغلب اوقات به بازیچه فرا هم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی.

استاد معلم چو بود بی‌آزار                                   خرسک بازند کودکان در بازار

بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم، معلم اولین را دیدم که دل خوش کرده بودند و به جای خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که ابلیس را معلم ملائکه دیگر چرا کردند. پیرمردی ظریف جهاندیده گفت:

پادشاهی پسر به مکتب داد                               لوح سیمینش بر کنار نهاد

بر سر لوح او نبشته به زر                                      جور استاد به ز مهر پدر»

لغات دشوار:

کتّاب: مکتب

تبه گشتی: شایع می‌شد

پاکیزه: در اینجا یعنی پاک و بی‌گناه

زهره: جرأت

تپانچه: سیلی

القصه: خلاصه

خباثت نفس: بدی سرشت، بدنهادی

مصلح: نیکوکار

حلیم: بردبار

بحکم ضرورت: به واسطۀ لزوم

هَیبت: ترس

مَلَکی: فرشتگی

به اعتماد حلم او: با تکیه بر بردباری او

به بازیچه فرا هم نشستندی: با یکدیگر به بازی می‌نشستند.

لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی: تخته مشق را تمام ننوشته به سر هم می‌شکستند.

استاد معلم: استاد تعلیم‌دهنده

خرسک: نوعی بازی بوده است.

لوح سیمین: تخته مشق نقره‌ای

نوشته به زر: به خط زرین نوشته.

حکایت به زبان امروزی

«در سرزمين مغرب (شمال آفريقا) در مکتبخانه‌اى ، معلمى ديدم بسيار خشن و ترشروى و تلخ گفتار و خسيس بود، زندگى مسلمانان با ديدار او تباه مى‌گشت، قرائت قرآنش‌، دل مردم را سياه مى‌کرد. گروهى از پسر و دختر، به عنوان شاگرد گرفتار جفاى او بودند، نه جرأت خنده داشتند و نه مى‌توانستند حرف بزنند. گاهى به صورت زيباى يکى از شاگردان  سيلى مى‌زد و زمانى از ساق بلورين ديگرى ويشکن مى‌گرفت . خلاصه اينکه: سرانجام عده‌ای ناشايستگى آن معلم را آشکار کردند و او را با کتک از مکتبخانه بيرون کردند و معلم شايسته‌ اى را به جاى او گذاشتند.

معلم جديد مردى خوش اخلاق، نيک‌سيرت، بردبار و خوش‌برخورد بود. جز هنگام ضرورت سخن نمى گفت، با زبانش به کسى نيش نمى‌زد و چوبى بر سر شاگرد بلند نمى‌کرد. ولى هيبت معلم از دل کودکان برفت و ديگر از معلم ترس نداشتند و به اعتماد اينکه معلم جديد آنها را بازخواست نمى‌کند و کتک نمى‌زند، درس نمى‌خواندند و به بازى گوشى پرداخته و تخته مشق خود را بر سر و کلۀ هم مى‌زدند و مى‌شکستند و مکتبخانه را به هرج و مرج مى‌کشاندند.

وقتی استاد تعلیم‌دهنده بى‌آزار باشند  کودکان در بازار  به بازی مشغول می‌شوند.

دو هفته بعد از اين، از مکتبخانه عبور کردم، ديدم معلم دوم را بر کنار کرده‌اند و همان معلم اول را بار ديگر آورده اند. به راستى ناراحت شدم و تعجب کردم و  «ولا حول ولا قوة الا بالله» گفتم، که چرا بار ديگر ابليس را معلم فرشتگان کرده‌اند؟ پيرمردى باریک‌بین و جهان‌ديده‌ به من گفت:

پادشاهى پسرش را به مکتب فرستاد. یک تخته هم به او داد که بالای تخته با طلا نوشته بود که جور و بداخلاقی استاد از مهربانی پدر بهتر است.

 

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. این حکایت زیبایی بود
    من واقعیت دردناکی را بگویم
    دزد پارتی داری که پارتی اش وکیلی کارچاق کن در لواسان بود چند سال پیش همه زندگی ام وماشینی که به من فروخته بود وکیف پول واسناد ومدارکم را به سرقت برد همدستش اقرار کرد شش تومن به کارچاق کن داده
    اخر کار دزد تبرئه منه مالباخته محکوم به حبس
    الان دزد اکده میگه صد میلیون دیگر هم بده تا ولت کنم
    والا به…میگم ترتیبت را بدهد
    …هوای من وقاضی را دارد کافیست اشاره ات را به …بکنیم
    بله درست است
    دزد زندگیم رو برد او تبرئه من محکوم به حبس
    تازه صد میلیون دیگر هم از کن مطالبه میکند
    دزد من قدرتش ونفوذش از رییس….هم بیشتر است
    بخدا قسم جدی میگم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا