زنگ تفریحشعر و داستان

زیباترین شعرها برای امام هادی

شعرهای زیبا ادبیات یک جامعه را تشکیل می‌دهند. خواندن شعر به خودی خود و به طور نامحسوس، باعث پرورش و لطافت روح انسان می شود و ذوق را بارور می‌سازد.

مدرسه آنلاین می‌کوشد به قدر وسعش شعرهای خوب را با شما به اشتراک بگذارد. امروز شعرهایی زیبا از شاعران کشور در وصف امام دهم، حضرت هادی سلام‌الله‌علیه به مناسبت ولادت ایشان به شما تقدیم می‌کنیم.

یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم
داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم

از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد
محکمات کلمات تو مسلمانم کرد

کلماتی که همه بال و پر پرواز است
مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است

کلماتی که پر از رایحۀ غار حراست
خط به خط جامعه آیینۀ قرآن خداست

عقل از درک تو لبریز تحیر شده است
لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است

همۀ عمر دمادم نسرودیم از تو
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم
عرق شرم به پیشانی دفتر دارم

شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو
فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد
شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم
رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
 

تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران

من زمین‌گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست
کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران

یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود
یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران

نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم
مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران

ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد
ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران

پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب
ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران

سامرا قسمت چشمان عطش‌خیزم کن
تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران

(سید حمیدرضا برقعی)

 

خورشید پر تلألو هفت آسمان شدی
ذی الحجه ی شهیر زمین و زمان شدی

با اهدنا الصراط تو شد راه ، مستقیم
وقتی که حمد خواندی و تفسیر آن شدی

تکثیر گشته آیه ی ایاک نعبدُ
از آن زمان که هادی اهل جهان شدی

ابن الجواد ! تا که گدایت شدیم ما
مثل پدر کریم شدی ، مهربان شدی

تا سفره های دست کریم تو پهن شد
ما میهمان شدیم ، تو هم میزبان شدی

امروز بر دریچه ی قلبم نزول کن
لطفی کن و مرا به غلامی قبول کن

هر وقت شیعه سائل و محتاج می شود
دریای لطف و جود تو موّاج می شود

دل را به دست غیر تو هرگز نمی دهم
از این قضیه عشق تو انتاج می شود

پرهای جبرئیل نگاهم در آتش است
وقتی که خاک پای تو معراج می شود

در امتحان رشته ی عشق و ولای تو
هر کس که زیر ده شده اخراج می شود

تو پادشاه کشور دینی بدون شک
گاهاً عمامه بر سر تو تاج می شود

امروز بر دریچه ی قلبم نزول کن
لطفی کن و مرا به غلامی قبول کن

امروز آمدیم که عیدی به ما دهید
یک گوشه ، یک کنار به ما نیز جا دهید

چشمان ما به دست شما خیره گشته اند
تا که مجوز سفر سامرا دهید

از این چل و دو سال فقط لحظه ای بس است
تا با اشاره ای دل ما را جلا دهید

از التماس پر شده دستان خالی ام
وقتش شده که تکه ی نان بر گدا دهید

گفتند که بلا سبب قرب می شود
بی زحمت ای طبیب به ما هم بلا دهید

امروز بر دریچه ی قلبم نزول کن
لطفی کن و مرا به غلامی قبول کن

«مسعود یوسف پور»

امام ها

 

ای نگاهت در مسیر کهکشان‌ها ماندگار

وسعتِ دستان تو بر سایه‌بان‌ها ماندگار

می‌شود ثابت به من در هر فرازِ «جامعه»

نام تو بین همه خطّ امان‌ها ماندگار


ما گدای سامرایت! سفره‌ها از لطف تو

پهن خواهد شد، در آنها آب و نان‌ها ماندگار

شک ندارم از کرم آباد چشمانت هنوز

باغ آباد است و شوقِ باغبان‌ها ماندگار

چونکه همنامِ علی(ع) خواندت پدر، شد تا ابد

أشهدُ انّ علی(ع) بین اذان‌ها ماندگار

فعلِتان خیر است و احسان عادت هر روزتان

اینچنین هستند آری مهربان‌ها ماندگار

سائل آمد پشتِ در، وقت سحر، حین غروب

شد به عشقت در میانِ آستان‌ها ماندگار

رفت با دستانِ پُر بی آنکه بشناسد تو را

می‌شوند اینگونه بی‌نام و نشان‌ها ماندگار

سامرا با عشق تو آباد خواهد شد ولی

حرف تو این است باشد جمکران‌ها ماندگار!

«مرضیه عاطفی سمنان»

امام نقی

غنچه ای دیگر عیان شد در گلستان ولا

شد مدینه نور باران و زمین شد با صفا

جشن میلاد نقی آن مظهر پاکی و صدق

هم ولی الله هستی هم امام و مقتدا

کوکب حق و حقیقت سر زند از کوی او

ماه رخشان را سزد در وصف او گوید ثنا

گاه گاه شادی و جشن و سرور اهل بیت

هم غدیرخم رسد هم زاده شد ابن الرضا

نام نیکویش علی و کنیه اش چون مرتضی

چون یداله دست حق و چون علی مشکل گشا

قلب ما ای حضرت هادی روان شد سوی تو

تا که از لطف عمیم ات قلب ما یابد شفا

شهر بطها یافت دُری دیگر از آل رسول

سایه گستر گشته مهر کودکی نعمت فزا

هم جواد و هم عروس فاطمه شادمان از او

هم برای اهل ایمان گشته میر و رهنما

حوریان پیوسته بر لب نغمه خوان او شدند

جمع گشته گرد مهد هادی نورالهدا

اوست نوری دیگر از دامان زهرای بتول

جد مهدی باشد و بر ما ولی و پیشوا

یادگار جانفزایش شد دعای جامعه

از دعای اوست تا روح دعا دارد صفا

با نگاهی پر شود جام تهی ما دگر

صاحب جود است مردم هادی ابن الرضا

قبر زیبایش بود در بارگاه عسگری

کربلا خواهم ز حق و کاظمین و سامرا

«جواد کلهر»

 

شروعِ عشق، به نامِ خدا، به نامِ شما
من آفریده شُدم تا شَوم غلامِ شما
هزار شکر نبوده هنوز روی سرم
به غیرِ سایۀ لطفِ عَلَی الدَّوامِ شما

کبوترِ دلِ من که نمی پَرَد همه جا
از آن زمان که گرفتار شد به دامِ شما
به پاسبانیِ صحنِ تو صد چو جبرائیل
نشسته اند شب و روز، روی بامِ شما
خوشا به حالِ کسی که شده در این دنیا
مسیرِ زندگی اش روشن از کلامِ شما

شما تمامیِ دار و ندارِ ما هستید
همیشه آبرو و اعتبارِ ما هستید

جهان به زیر قُدوم تو خار می گردد
نفس بزن که دو عالم بهار می گردد
برای عرضِ ارادت به محضرت، خورشید
به سمتِ گنبدِ تو رهسپار می گردد
یکی دو شب که نَه، هرشب به سامرا، مهتاب
دَمِ رواقِ تو مثلِ غبار می گردد
اگر که تیغ دو ابروت می کُشد، جانم
هزار بار به پایت نثار می گردد
اگر به عشقِ تو مُردم، شما مَخور غصّه
یک عاشقت کم از این صدهزار می گردد

به عشق، زنده بُوَد هرکَسی فدای تو شد
وَ خوش به حالَش اگر خاکِ سامرای تو شد

دلم بهانه گرفته، بهانه ات هادی
نشسته سائلِ تو پُشتِ خانه ات هادی
اگر به نیمه ی ذِی الحَجِّه اعتکاف کنم
شَوم مقیمِ‌ درِ آستانه ات هادی
بخوان تو جامعه ای که دوباره دلتنگم
برای زمزمه ی عاشقانه ات هادی
به عرش، نُقلِ محافل، بیانِ مدحِ شماست
بیان منقبتِ بی کرانه ات هادی
تو آمدی که گرفتاری ام شروع شَوَد
شَوَم اسیرِ تو و آب و دانه ات هادی

تو آمدی و جَمالِ خُدا مُجَسَّم شد
شُکوهِ عرش برای همه فَراهم شد

بخوان حدیث محبّت، دل مرا بِبَری
بگیر دستِ مرا تا به سامِرا بِبَری
ببین که دور و برِ من غریبه بسیار است
بگیر دستِ مرا، یارِ آشنا ببری
تو رهنمای مَنی، تا نیامده شیطان
بگیر دستِ مرا که سوی خدا ببری
همه یقین من این است، راهِ حق آنجاست
به هرکجا که دلت خواسته مرا ببری
به آن ضریحِ طلایی ت می دَهم سوگند
مرا تو یک شبِ جمعه به کربلا ببری…

…که روضه خوان بِشَوَم در حریمِ خونِ خدا:
«میانِ آن همه لشکر…حسین… واویلا…»

«رضا رسول‌زاده»

 

دلا در خانه ابن الرّضا، ابن الرّضا را بین

چراغ و چشم زهرا و علیّ مرتضی را بین

ز انوار رخ ابن الرّضا روشن فضا را بین

فروغی دلنشین و دلربا و جانفزا را بین

عروس حضرت زهرا بهار شادی آورده

برای شیعیان امشب امام هادی آورده

دو چشم دل ز هم بگشا که حُسن دادگر بینی

در ابناء بشر آئینه خیر البشر بینی

در آغوش جواد ابن الرّضا قرص قمر بینی

بیا تا نخل سرسبز ولایت را ثمر بینی

دوباره شیعه را از نور حق دل منجلی آمد

که از سوّم محمّد، در جهان چارم ولی بین

همه ی گیرید جان بر کف رخ جانانه پیدا شد

به گرد شمع رویش یک جهان پروانه پیدا شد

زمین، در سینه خورشید خداوندت خجسته باد

جواد ابن الرّضا میلاد فرزندت خجسته باد

موحّد گشته دل با یاد بسم الله ابرویش

زبور، انجیل، قرآن را بخوان در مُصحف رویش

جواد ابن الرّضا چون شاخه گل می‌کند بویش

دل پیغمبران یکسر اسیر طُرّه ی مویش

چه خوانم مهر یا مه یا چراغ انجمش خوانم

همان بهتر که خود ابن الرّضای دوّمش خوانم

به سیرت مظهر واجب به صورت صورت امکان

به رخ، “و الشّمس” و مو، “و اللّیل” و دل، “عرش استوی الرّحمان”

فیوضاتش رسد هم بر ملک پیوسته هم انسان

عبارات و کلام روح افزایش اخ القرآن

به بازار ولایت یوسف زهراست این مولود

یم دو گوهر است و دُرّ نُه دریاست این مولود

علی، نام و محمّد، صورت است و بوالحسن کُنیَت

بیانش دُرّ؛ دلش دریا، کفش باران، دمش رحمت

کلامش نور و مهرش دین و حبّش معنی طاعت

ولیّ آفریننده منّآن امام عالم خلقت

امامت جاودان از او قیامت را امان از او

حقیقت را زبان از او طریقت را نشان از او

به کوی اش بندگی کن خواهی ار عبد خدا گردی

بخوان اوصاف او تا با پیمبر همصدا گردی

مبادا لحظه ای در عمر خود از او جدا گردی

بکوش انسان که در خطَّ تولایش فدا گردی

بقا خواهی فنا در مکتب سرخ ولایت شو

جمال هادی آل محمّد بین، هدایت شو

خرد را آبرو با آبرویش بستگی دارد

وجود عالم هستی به مویش بستگی دارد

حیات جاودان بر آب جویش بستگی دارد

شفای دردها بر خاک کویش بستگی دارد

وجود ما به مهر آن امامی مفتخر گردد

که شیر وحشی از آهو به گردش رام تر گردد

زهی بحری که هم چون عسکری در دل گهر دارد

زهی ماهی که از خورشید رویی خوبتر دارد

به پیشانی فروغ حجّت ثانی عشر دارد

به صلب خویش مولانا امام منتظر دارد

درود ما به ابناء و به آباء گرام او

خوشا آنکس که شد آن هادی عترت امام او

خوشا آنکو کنار تربتش اشک رجا دارد

شرار ناله، سوز سینه، حال التجا دارد

امامی گز نگاهش درد انس و جان دوا گردد

عجب نبود که “میثم” هم از او حاجت روا گردد

به دل حال مناجات و به لب ذکر دعا دارد

خداوندا دلم پیوسته شوق سامرا دارد

(غلامرضا سازگار)

 

در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم

أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم

نامتان تا بر زبان آمد به سامرّا رسیدم

ذکرکم فی الذاکرین را در میان راه گفتم

نیمه شب از مویتان از لیلةالقدرم نوشتم

صبح شد از رویتان از فالق الإصباح گفتم

آسمان چشم هایم را کمی ابری کشیدم

زیر باران قطره قطره از شما آنگاه گفتم

خاک‌های صحنتان مرطوب شد مانند ساحل

رو به دریا ایستادم از غمی جانکاه گفتم

خانه‌ات آباد ای مرد غریب ای مرد تنها

خواستم از غربتت چیزی نگویم؛ آه گفتم

آبرو دارم ولی با شوق لبخند رضایت

از گناهان خودم بینی و بین الله گفتم

بیت هشتم بود سامرّا برایم مشهدی شد

سمت خورشید خراسان جمله‌ای کوتاه گفتم

گفتم از شمس الشموس و تو همان شمس الشموسی

من ندانسته شما را تو شما را ماه گفتم…

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا