زنگ تفریحشعر و داستان

حکایت گور پدر از گلستان سعدی

حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکته‌ای اخلاقی نهفته است. ادبیات فارسی ما سرشار از حکایات زیبای ادبی و اخلاقی است. داستان‌هایی که پند و اندرز می‌دهد و زیبایی‌های ادبی و زبانی آن گفتار و نوشتار خواننده را روان و زیبا می‌کند و حکمت‌هایش به او حکمت می‌آموزد و در اخلاق فردی و جمعی بسیار مؤثر است.

در مدرسه آنلاین حکایاتی از متون ادبی فارسی برای شما انتخاب و هر چند وقت یک بار منتشر می‌کنیم. در زیر حکایتی از باب هفتم در تأثیر تربیت از گلستان سعدی به شما تقدیم می‌کنیم. 

توانگر زاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه‌ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه درو بکار برده. به گور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده؟

درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران برخود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده بود.

خر که کمتر نهند بر وی
بار بی شک آسوده‌تر کند رفتار

مرد درویش که بار ستم فاقه کشید
بدر مرگ همانا که سبکبار آید

وانکه در نعمت و آسایش و آسانی زیست
مردنش زین همه شک نیست که دشخوار آید

بهمه حال اسیری که ز بندی برهد
بهتر از حال امیری که گرفتار آید

 

معنی واژگان:

سنگين: از جنس سنگ

كتابه: سنگ قبر

رخام: نوعي سنگ شفاف آهكي كه براي ساخت سنك قبر به كار مي رود.

معنی حکایت: 

فرزند يك ثروتمندي بر سر قبر پدرش نشسته بود و با فرزند يك فقير ي بحث مي‌كرد كه قبر پدر من از جنس سنگ است و سنگ قبرش رنگارنگ وسنگ فرش آن از از سنگ مرمر و خشتي از طلا در آن ساخته شده است، چه شباهتي به قبر پدرت دارد كه با دو خشت ساخته‌اند و مقداري هم خاك روي آن پاشيده‌اند؟

پسر درويش كه اين سخن را شنيد گفت: تا پدر تو از زير آن سنگ هاي سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است!

منبع: ستاره

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا