شعر غدیری؛ هر که من مولای اويم، اين علی مولای اوست
شعرهای زیبا ادبیات یک جامعه را تشکیل میدهند. خواندن شعر به خودی خود و به طور نامحسوس، باعث پرورش و لطافت روح انسان می شود و ذوق را بارور میسازد.
مدرسه آنلاین میکوشد به قدر وسعش شعرهای خوب را با شما به اشتراک بگذارد. امروز دو شعر زیبا از قاسم صرّافان به مناسبت عیدالله اکبر، عید غدیر خم و ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به شما تقدیم میکنیم.
تا چشم خُم افتاد به سیمای تو ساقی!
مثل همه خَم شد جلوی پای تو ساقی!
دل بست به آن حالت گیرای تو ساقی!
شد مثل نبی غرق تماشای تو ساقی!
«اليوم» چه کردي که خرابت شده احمد
«اکملت لکم» گفته و راحت شده احمد
اين سلسلۀ عشق به موی تو رسيده
سيب دل عشاق به جوی تو رسيده
اين عقل به سر منزل روی تو رسيده
هی گشته و آخر به سبوی تو رسيده
خاتم به تو باليده که پايان پيامی
هم نقطۀ آغازی و هم ختم کلامی
من عاشق آن لحظه که انگشتريت را …
مجنونِ تو وقتی رجز خيبريت را …
ديوانۀ آن دم که دمِ حيدريت را …
وحی آمده تا گوشهای از دلبريت را …
دل بردهای از دختر يک دانۀ هستی
تا خانۀ کوثر شده ميخانۀ هستی
امشب صد و ده مرتبه ديوانهترم من
شمعی؛ صد و ده مرتبه پروانهترم من
ساقی! صد و ده مرتبه پيمانهترم من
مست توام و از همه فرزانهترم من
در دست نبی دست تو يا دست خدا بود
حق داشت محمد که چنین مست خدا بود
درويش، علی گو شده، دف ميیزند امشب
در شادی شاهیِّ تو کف مییزند امشب
هر نادعلی گو به هدف میزند امشب
زهرا به دلش مُهر نجف میزند امشب
بر گِردِ غدير آمده تا کعبه بگردد
دور تو حرا آمده با کعبه بگردد
دستهايت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به اين اسلام شد
دستهايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مؤمنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:)
خوب میدانيد در دستانم اينک دست کيست؟
نام او عشق است، آری میشناسيدش: علیست
من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم
با مددهای علی ابن ابی طالب شدم
در حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علی
تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علی
با خدا گفتم: علی، شب در حرا گفتم: علی
تا پيام آمد بخوان «يا مصطفی»! گفتم: علی
هر چه میگويم علی، انگار اللّهیترم
مرغ «أَو أَدنی»ييم وقتی که با او میپرم
مستجار کعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم
با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدم
تا که ساقی اوست سرمستند «اصحابُ اليمين »
وجه باقی اوست، «اِنّي لا اُحبُّ الافِلين»
دست او در دست من، يا دست من در دست اوست
ساقی پيغمبران شد يا دل من مست اوست
يکصد و بيست و چهار آيينه با هر يک هزار ـ
ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار
آخرين پيغمبر دلدادهام در کيش او
فکر میکردم که من عاشقترينم پيش او
دختری دارم دلش دريای آرامش، ولی
شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علی
کوثری که ناز او را قلب جنت میکشيد
ناگهان پروانه شد دور سر حيدر پريد
روزگارش شد علی، دار و ندارش شد علی
از ازل در پرده بود آيينهدارش شد علی
رحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پری
میپرند و من ندارم چاره جز پيغمبری
بعد از اين سنگ محک ديگر ترازوی علیست
ريسمان رستگاری تارِ گيسوی علیست
من نبياَم در کنارم يک «نبأ» دارم «عظيم»
طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم»
چهرهاش مرآتِ «ياسين»، شانههايش «مُحکمات»
خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعاديات»
هر خط قرآنِ من، توصيفی از سيمای اوست
هر که من مولای اويم، اين علی مولای اوست