حکایتی از عطار؛ کاشکی صد چاه بودی جاه نی
حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکتهای اخلاقی نهفته است. ادبیات فارسی ما سرشار از حکایات زیبای ادبی و اخلاقی است. داستان هایی که پند و اندرز می دهد و زیباییهای ادبی و زبانی آن گفتار و نوشتار خواننده را روان و زیبا میکند.
در مدرسه آنلاین حکایاتی از متون ادبی فارسی برای شما انتخاب و هر چند وقت یک بار منتشر میکنیم. در زیر حکایتی از منطقالطیر عطار به شما تقدیم میکنیم. عطار در این حکایت از مردی پاک حکایت میکند که خواب سلطان محمود را دیده و سلطان میگوید که فهمیدم سلطنت تنها از آنِ خداست و ای کاش سلطان نبودم که چنین گرفتار شوم و …
پاک رایی بود بر راه صواب
یک شبی محمود را دید او به خواب
گفت ای سلطان نیکو روزگار
حال تو چون است در دارالقرار
گفت تن زن خون جان من مریز
دم مزن چه جای سلطان است خیز
بود سلطانیم پندار و غلط
سلطنت کی زیبد از مشتی سقط؟
حق که سلطان جهاندار آمدست
سلطنت او را سزاوار آمدست
چون بدیدم عجز و حیرانی خویش
ننگ میدارم ز سلطانی خویش
گر تو خوانی، جز پریشانم مخوان
اوست سلطانم تو سلطانم مخوان
سلطنت او راست و من برسودمی
گر به دنیا در گدایی بودمی
کاشکی صد چاه بودی جاه نی
خاشه روبی بودمی و شاه نی
نیست این دم هیچ بیرون شو مرا
باز میخواهند یک یک جو مرا
خشک بادا بال و پر آن همای
کو مرا در سایهٔ خود داد جای
معنی کلمات دشوار:
دارالقرار: بهشت و آخرت.
تن زن: خاموش باش.
سقط: هر چیز فرومایه و پست و بیقدر.
خاشه روب: کسی که خاشاک جارو می کند، جاروکش.
بیرون شو: جایگاه خروج و محل فرار.