زنگ تفریحشعر و داستان

زیباترین اشعار اربعینی را اینجا بخوانید

شعرهای زیبا ادبیات یک جامعه را تشکیل می‌دهند. خواندن شعر به خودی خود و به طور نامحسوس، باعث پرورش و لطافت روح انسان می شود و ذوق را بارور می‌سازد.

مدرسه آنلاین می‌کوشد به قدر وسعش شعرهای خوب را با شما به اشتراک بگذارد. امروز زیباترین اشعار اربعینی را به مناسبت اربعین حسینی (علیه السلام) به شما تقدیم می‌کنیم.

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید

نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد

و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرد

زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟

تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری؟

جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت

از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت

مرا از فیض رستاخیز چشمانت نکن محروم

جهان را جان بده پلکی بزن یا حی یا قیوم

خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی

و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی

خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی

از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی

تو می‌رفتی و می‌دیدم که چشمم تیره شد کم کم

به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم

تو را تا لحظۀ آخر نگاه من صدا می‌زد

چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می‌زد

حدود ساعت سه جان من می‌رفت آهسته

برای غرق در دریا شدن می‌رفت آهسته

بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من

خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه‌ها بامن

تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود

ولی از پا نیفتادم شکستم بی‌صدا در خود

شکستم بی‌صدا در خود که باید بی‌تو برگردم

قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم…

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید

نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید

(سید حمیدرضا برقعی)

******
منِ شکسته منِ بی قرار در اتوبوس

گریستم همۀ جاده را اتوبان را

نگاه خستۀ من تا به آسمان برسد

کشانده است به دنبال خویش باران را

ولی نخواسته در بین راه سوزاندم

دل اهالی محروم چند استان را

بر آن سرم که کنار ضریح یاد کنم

ولو به قدر نگاهی تمام آنان را

نگاه‌های پر از حسرت کشاورزان

میان دشت تکان‌های دست چوپان را

و آن غریبه که در قهوه خانۀ سر راه…

همان که خم شد و بوسید تکۀ نان را

همان که نام تو را برد زیر لب وقتی

که روی میز غذا می‌گذاشت لیوان را

همان که گفت ببینم تو زائری؟ گفتم

خدا بخواهد… آهی کشید قلیان را

همان که گفت به آقا بگو غلط کردم

بگو ببخشد، رانندۀ بیابان را

بگو از آنچه که می‌داند او پشیمانم

خودش نشان دهد ای کاش راه جبران را

چقدر بغض، چقدر آه با خود آوردم

و التماس دعاهای مرزداران را

خلاصه این که به قول رفیق شاعرمان

«چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را»

همچنان باران

نجف شروع زمین بود و ابتدای سفر

نجف به روی سر من گرفت قرآن را

مرا گرفت در آغوش، موکب اول

منِ دچار تحیر، منِ پریشان را

در این طریق فقط میزبان به سجده شده‌ست

که توتیا بکند خاک پای مهمان را

یکی گرفته پدر را به روی دوش خودش

یکی کشانده به سویت عصازنان جان را

فقط حسین به آغوش هم رسانده چنین

برادران تنی را، عراق و ایران را

چه با غرور نشاندند روی سینه خود

عمودها همه تصویری از شهیدان را

قدم قدم غم تو زنده می‌کند دل را

خدا زیاد کند این غم فراوان را

چه جذبه ایست در آغوش تو که اینگونه

کشانده‌ای به تماشا جهان حیران را

زمین به سوی تو برخاسته است، می‌خواهد

نشان ما بدهد رستخیز انسان را

در ازدحام تو گم کرده‌ام خودم را هم

در ازدحام ندیدم عمود پایان را

تو را گرفته در آغوش خویش شش گوشه

چنان که جلد طلاکوب، متن قرآن را

از این حرم به حرم های دیگری راه است

اگر که باز کنی چشم غرق باران را

دوباره داغ دلم تازه شد کنار ضریح

خدا کند که بسازیم قبر پنهان را

برای حضرت زهرا ضریح می‌سازیم

و دست فرشچیان طرح می‌زند آن را

من از امام رضا کربلا طلب کردم

و اینک از تو طلب می‌کنم خراسان را

(سید حمیدرضا برقعی)

************

شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست

بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق!
اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست

غمی است در دل جامانده ‌های کرب‌وبلا
که هرچه هست، یقین دارم از حسادت نیست

میان ما که نرفتیم و رفته‌ها، شاید
تفاوتی‌ست در آغاز و در نهایت نیست

همیشه آن‌که نرفته است، بی‌قرارتر است
همیشه آن‌که نرفته است، کم‌سعادت نیست

و آن کسی که در این راه اهل دل باشد
مدام اهل گله کردن و شکایت نیست

خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید این‌همه دل‌دل کند که فرصت نیست

(مریم کرباسی)


****
نشد که پر بزنم عشق آن حوالی را
ببخش بر من مسکین شکسته‌بالی را

نشد که پای پیاده به درگهت برسم
و تحفه آورم این دست‌های خالی را

منی که چلّه‌نشین غم توام مولا
نشدکه همدل و همره شوم موالی را

نشد عراقِ غمت را بگریم از دل و جان
بدل به آه کنم این شکسته‌حالی را

دوباره چشمۀ جان‌بخش اربعین جوشید
نشد که درک کنم حال آن زلالی را

بگو بگو «به کدامین دعات خواهم یافت»؟
بگو کجا برم این حسرت سؤالی را؟

ببار حضرت باران به شوره‌زار دلم
ببر ز سینۀ من داغ خشکسالی را

چکید قطره اشکی و از غم تو سرود
قبول کن ز من این شعر ارتجالی‌ را

(سعید سلیمان‌پور)

*********

ملایک گریه می‌کردند با ما اربعینش را
خدا شش‌گوشه کرد از روز عاشورا زمینش را

رسیده جبرییل از آسمان در بعثت حضرت
تسلّی می‌دهد تا روز عاشورا اَمینش را

قسم داده به عاشورا خدا در شطّی از آیات
قسم خورده اگر در سوره‌ها زیتون و تینش را

شهادت بود سهم حضرت ارباب و یارانش
زمین هم می‌کشید اطراف او دیوار چینش را

نوشته روی دجله با خطوط موج، ثارالله ‌
و می‌ساید فرات از شرم بر خاکش جبینش را

چه توفانی است، ابری با صدای رعد می‌گرید
کشیده روی صورت نازکای آستینش را

فرستاده خدا از آسمان توفان نوحش را
فرستاده خدا از آسمان حبل‌المتینش را

فرستاده خدا ارباب و وحی نهی از منکر
نگهدارد برای عالمی، ارباب، دینش را

چه قوم نازنینی می‌روند از کربلا تا عرش
فرستاده خدا این بندگان دست‌چینش را

نه تنها عاشقان حضرتش، حتّی خدا امروز
فرستاده‌ست تا کرب‌و‌بلا روح الامینش را

(هادی خورشاهیان)

******

پاییز آمده به سراغ بهار‌ها

سر آمده است حوصلۀ انتظارها

باید کشید جور رسیدن به یار را

باید رسید بر سر کوی نگارها

بعد از نزول سورۀ مریم رسیده است

شأن نزول آمدن انفطارها

مدیون زینبیم اگر با ولایتیم

ثابت شده است در گذر روزگارها

اصلاً نیاز نیست که یادآوری کنم

از فتنه‌های عده‌ایی از نابکارها

خانم سلام! بعد چهل روز آمدی…

تو آمدی که گریه کنی بر مزار ها

یا ایهاالرسول! بگو از رسالتت

خطبه بخوان ز رنج و غم روزگارها

خانم اجازه هست که من روضه خوان شوم؟

این جا نیاز نیست به این استعارها…

وای از مسیر کوفه و وای از مسیر شام

وای از نگاه بی‌ادب نیزه دار ها

عباس نشنود! کمی آرام تر بگو

بستند راه زینب کبری سوار ها

ای وای از آن زمان که به بازار برده‌ها

بودند فکر معامله و کسب و کارها

نزدیک بود خادمۀ خانه ایی شوند
دیگر شکسته شیشۀ عمر وقارها

(امیر حسین محمود پور)

*******

فانوس روی نیزۀ دریا چه می‌کند؟

خورشید در اسارت شب‌ها چه می‌کند؟

یک آسمان پرنده مهیای پر زدن

شش ماهه پر نمی‌زند، این جا چه می‌کند؟

از تندباد حادثه قدش خمیده است

این دختر سه سالۀ زهرا چه می‌کند؟

کشتی چرا به ساحل دریا نمی‌رسد

طوفان موج در شب یلدا چه می‌کند؟



یک مشک پاره پاره به دندان گرفته است

این مشک پاره با دل دریا چه می کند؟

یک اربعین گذشته از آن روز واقعه

پیراهن سیاه به تن ها چه می‌کند؟

(عباسی)

******

گریه کردن برای امشب یا

گریه کردن برای فرداها

هر چه دیدیم گریه بود و گذشت

مثل یک خواب ظهر عاشورا

تو بگو اشک هر چه که باشد

دشت را می‌کند کفن آیا؟

می‌برندم کجا؟ … نمی‌دانم

بی تو، با مرگ، با تو یا تنها؟

تو فراموش می‌شوی؟ هرگز!

مثل یک جای زخم بر تن ما

مانده‌ای یادگار روزی که

گریه می‌کرد آسمان و خدا

چوب محمل شکستنی‌تر بود

یا سر من؟ فدای چشم شما

می‌روم با غروب، وعدۀ ما

اربعین، وقت ظهر، کرببلا

(هادی جانفداه)

************

شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده می‌خواهد
حریفی پاک باز و امتحان پس داده می‌خواهد

مسافر را پیاده، داغ‌دیده، صاحب دردی
ورای دردهای پیش پا افتاده می‌خواهد

دلی آرام و پر غوغا، سری شوریده و شیدا
دلی سرمست جان دادن، سری دل‌داده می‌خواهد

مسلمان و مسیحی را به حریت فراخوانده
جدا از دین و ایمان، آدمی آزاده می‌خواهد

ندارد هیچ آدابی و ترتیبی اگر عشق است
نه محرابی و نه تسبیح، نه سجاده می‌خواهد

هلا جامانده از این راه! آخر تو چه کم داری؟
مگر این جاده غیر از شوق فوق العاده می‌خواهد؟

حسین بن علی تنهاست ای یاران به پا خیزید
که اینک وارث او لشکری آماده می‌خواهد

کشانده در بیابان اندک اندک جمع مستان را
بگو ساقی بیاید! میهمانش باده می‌خواهد

(فاطمه عارف‍نژاد)

**********

کوری چشم مشرکان کوری چشم کافران
کوری چشم شبدلان کوری چشم منکران
زائرش، از ستاره بیش سوی خورشید، او روان

چشم مول عنود کور، کید غول حسود دور
تا بگیرد ولای او این جهان را کران کران

آید از روس و از فرنگ خویش و بیگانه رنگ رنگ
بهر طوف ضریح او کاروان پشت کاروان

نافه را عطر و بو نکاست یافه او را اگر نخواست
حرمت عالم یقین نشود ضایع از گمان

خسته در خاک شد یزید مور و مارش جگر گزید
لعنت حق بر او مزید اینچنین مزد آنچنان

خلق را مبتلا سرشت خاک را کربلا نوشت
تا حرم را تهی کند آسمان از حرامیان

ای معادت شده معاش قصه وارونه بود کاش
تا نبودی به عاقبت تشنه و گشنه و نوان

ای غم قوت و قوتت کسر دین و مروتت
نیست پندار شوکتت غیر اضغاث ناتوان

چند روزت به کام شد لیک نوبت تمام شد
از نظر کاروان گذشت نه تو ماندی نه دیگران

بار دوغ و دغل بماند جرم فعل و عمل بماند
در مثل بوته بر فروخت غلب در کوی زرگران

لطف ما معین بماند حرمت اربعین بماند
گر تو باور نمی‌کنی حالی این خط و این نشان

(استاد علی محمد دامغانی)

*********

گر چه باور نمی کنم اما، می روم کربلا خدا را شکر

مردم ! آقای مهربانم باز، راه داده مرا خدا را شکر

کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی برو بیا داری

بر سر قدس و کعبه جا داری، با دو گنبد طلا خدا را شکر


رازهایی‌ست پشت ماتم تو، چه سُروری است آخر غم تو

شال مشکی چه رو سفیدم کرد در دل این عزا خدا را شکر

گر چه دنیا چنین پر آشوب است، در کنار تو جای ما خوب است

گوشۀ کشتی حسینیم و گوشۀ چشم ناخدا را شکر

این که دل بی‌قرار عباس است، کار دل نیست کار عباس است

آن که پروردگار عباس است اوست تنها خدا، خدا را شکر

بغض‌ها کینه‌ها عداوت‌ها غصه‌ها ترس‌ها حسادت‌ها

فقط اینجا میان هیئت‌ها کرده ما را رها، خدا را شکر

درد ما چیست؟ عاشقی، مستی، ای که درمان دردها هستی!

این که لطفت نکرده تا حالا درد ما را دوا خدا را شکر

(قاسم صرافان)

*******

رکاب آهسته‌آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد

دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک
دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد

پس از بی‌مهری دریا، قسی القلب شد آتش
به جان دودمان رحمة‌للعالمین افتاد

خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی‌ها نیست
که چشمش سوی خیمه، لحظه‌های واپسین افتاد

شکستن با غلاف تیغ را سربسته می‌گویم
زبانم لال النگوی زنان از آستین افتاد

برای من نگه دار و بیاور زخم‌هایت را
اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد

نفهمیدند طه را… نفهمیند یاسین را
به چوب خیزران دندانه‌ای از حرف سین افتاد

(سید حمیدرضا برقعی)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا