زنگ تفریحشعر و داستان

تفأل به لسان الغیب؛ نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

حافظ سده‌هاست که با زندگی ما ایرانی‌ها عجیبن شده است و کمتر کسی است که دیوان حافظ در خانه نداشته باشد. همۀ ما گاه و بیگاه به سراغ حافظ می‌رویم و فالی می‌گیریم و غزلی می‌خوانیم.

مدرسه آنلاین – غزل‌های چون آب حافظ شیرازی روح را جلا می‌دهد و حس و حال خوبی به مخاطب منتقل می‌کند. گذشته از این در بسیاری موارد نیت می‌کنیم و فالی باز می‌کنیم.

نیّت کنید تا فال امروز را با هم بگیریم.

1- نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

فغان که بختِ من از خواب در نمی‌آید

2- صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش

که آبِ زندگیم در نظر نمی‌آید

3- قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمی‌گیرم

درختِ کام و مرادم به بَر نمی‌آید

4- مگر به رویِ دلارایِ یارِ ما ور نی

به هیچ وجه دگر کار بر نمی‌آید

5- مقیمِ زلفِ تو شد دل که خوش سَوادی دید

وز آن غریبِ بلاکش خبر نمی‌آید

6- ز شَستِ صدق گشادم هزار تیرِ دعا

ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید

7- بسم حکایتِ دل هست با نسیمِ سحر

ولی به بختِ من امشب سحر نمی‌آید

8- در این خیال به سر شد زمانِ عمر و هنوز

بلایِ زلفِ سیاهت به سر نمی‌آید

9- ز بس که شد دلِ حافظ رمیده از همه کس

کنون ز حلقهٔ زلفت به در نمی‌آید

تفسیر فال:

مرادی داری و حسرت می‌خوری که چرا مرادت برآورده نشده. شب و روز به آن فکر می‌‌کنی و خیلی غصه می‌خوری ولی حافظ بشارت داده که به زودی مشکلاتت از پیش پایت برداشته می‌شود و به مرادت می‌‌رسی. فقط باید دعا کنی و خالصانه به درگاه خدا راز و نیاز کنی تا به مرادت برسی.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا