حکایت مرد بیمار و بیطار
حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکتهای اخلاقی نهفته است. ادبیات فارسی ما سرشار از حکایات زیبای ادبی و اخلاقی است. داستان هایی که پند و اندرز می دهد و زیبایی های ادبی و زبانی آن گفتار و نوشتار خواننده را روان و زیبا می کند.
در مدرسه آنلاین حکایاتی از متون ادبی فارسی برای شما انتخاب و هر چند وقت یکبار منتشر می کنیم. در زیر حکایتی از گلستان سعدی به شما تقدیم می کنیم. ابتدا حکایت را به زبان ساده و سپس اصل آن را با زبان سعدی برایتان می آوریم.
مردی برای درمان چشمدردش پیش دامپزشک رفت. دامپزشک دارویی را که برای درمان چشم خرها استفاده میکرد، در چشم مرد ریخت. مرد کور شد.
آن مرد هم از دست دامپزشک به قاضی شهر شکایت کرد که این دامپزشک داروی خرها را در چشمم ریخته و مرا کور کرده است.
قاضی گفت: دامپزشک گناهی ندارد، چون اگر تو خر نبودی، برای معالجه پیش دامپزشک نمیرفتی و نزد طبیب کاردان میرفتی.
اصل حکایت از بابا هفتم گلستان در تأثیر تربیت است: «مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد. مردک شکایت به قاضی برد و گفت: این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم، قاضی گفت: بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی.
ندهد هوشمندِ روشن رای به فرومایه، کارهای خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر
معنی لغات دشوار
بیطار: دامپزشک؛ حاذق: زبردست و ماهر؛ خطیر: کارهای بزرگ؛ بوریاباف: حصیرباف