زنگ تفریحشعر و داستان

داستان کودکان؛ در عید و عید دیدنی

از جمله نیازهای روزمره کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان خواندن شعر و داستان است که سهم به سزایی در پرورش ذوق و خلاقیت آنها دارد. خواندن و شنیدن داستان یکی از تفریحات و سرگرمی‌های مفید برای کودکان است که قدرت گفتاری و نوشتاری و همچنین تخیل و حافظۀ آنها را تقویت می‌کند.

ما بنا داریم در مدرسه آنلاین گاه گاهی داستان‌های کوتاه کودکانه بگذاریم تا کودکان علاوه بر پر کردن اوقات فراغت از کارکردهای آموزشی، اخلاقی و تفریحی آن بهره ببرند. به مناسبت عید نوروز یک داستان برای کودکان دربارۀ دید و بازدید عید انتخاب کرده‌ایم. امیدوارم بخوانید و لذت ببرید.

در عید و عیددیدنی

«اسم این پسر سامان است. سامان پسر خیلی خوبی است. او عید را خیلی دوست دارد. چون در عید، میهمان‌های زیادی به خانه‌ی آن‌ها می‌آیند و آن‌ها هم زیاد به میهمانی می‌روند.

سامان وقتی به عید دیدنی می‌رود، اول سلام می‌کند و سال نو را تبریک می‌گوید. او هیچ‌وقت پشت پدر و مادرش پنهان نمی‌شود. او در میهمانی، آجیل و شیرینی و شکلات، کم می‌خورد و تخمه‌ها را با پوست نمی‌خورد و پسته‌ها و فندق‌ها را با دندان‌هایش نمی‌شکند. چون او می‌داند که اگر شکلات و شیرینی زیاد بخورد و پسته‌ها و فندق‌ها را با دندان‌هایش بشکند، دندان‌هایش خیلی زود خراب می‌شوند. اگر هم آجیل زیاد بخورد و تخمه‌ها را با پوست بخورد، دل‌درد می‌گیرد.

سامان عیدی گرفتن را خیلی دوست دارد؛ اما وقتی به میهمانی می‌روند یا میهمان به خانه‌شان می‌آید، هیچ‌وقت به آن‌ها نمی‌گوید: «به من عیدی بدهید.» چون او می‌داند که اگر بزرگ‌ترها بخواهند عیدی بدهند، خودشان می‌دهند. وقتی هم که کسی به او عیدی می‌دهد، هیچ‌وقت نق نمی‌زند و نمی‌گوید: «چقدر عیدی کمی به من دادید.» سامان عیدی را می‌گیرد، لبخند می‌زند و تشکر می‌کند. او عیدی‌هایش را توی قلکش می‌اندازد و بعد از عید، همه‌ی آن‌ها را به بابا می‌دهد تا برایش در بانک پس‌انداز کند. او هیچ‌وقت پول‌هایش را بیهوده خرج نمی‌کند، چون دوست دارد وقتی کمی بزرگ‌تر شد، با پول‌های خودش دوچرخه یا چیزهای دیگری بخرد.

عید دیدنی

سامان وقتی به عید دیدنی می‌رود، قشنگ‌ترین و تمیزترین لباس‌هایش را می‌پوشد. او در میهمانی خیلی مراقب لباس‌های عیدش است تا کثیف نشوند و چیزی روی آن‌ها نریزد. موقع بازی کردن هم مراقب است تا لباس‌ها و کفش‌هایش کثیف و پاره نشوند.

بابای سامان هرسال عید برای سفره هفت‌سین، دو تا ماهی قرمز و قشنگ می‌خرد. سامان خیلی مراقب ماهی‌هاست. او همیشه آب آن‌ها را عوض می‌کند و برایشان غذا می‌ریزد. او هیچ‌وقت توی تُنگ ماهی‌ها دست نمی‌برد، چون می‌داند که ماهی‌ها می‌ترسند و ممکن است بدن آن‌ها زخمی شود. آخر بدن ماهی‌ها خیلی ظریف است و خیلی زود زخمی می‌شوند. سامان ماهی‌ها را جایی می‌گذارد که دست گربه‌به آن‌ها نرسد.

او بعد از عید، ماهی‌ها را توی رودخانه رها می‌کند. چون می‌داند ماهی‌ها دوست ندارند همیشه داخل تنگ آب زندگی کنند. آن‌ها دوست دارند در رودخانه‌ها و حوض‌های بزرگی زندگی کنند که دوستانشان هم آنجا هستند.

سامان سبز کردن سبزه‌ها را خیلی دوست دارد. او به کمک مادرش برای سفره‌های هفت‌سین، سبزه سبز می‌کند. سامان مقدار خیلی کمی گندم سبز می‌کند. او می‌داند لازم نیست سبزۀ خیلی بزرگی سبز کند. چون اسراف کردن را دوست ندارد.

سامان در سیزدهمین روز عید، همراه خانواده‌اش به گردش می‌رود. او سبزۀ کوچک و قشنگش را هم با خودش می‌برد؛ اما هیچ‌وقت سبزه‌اش را در جوی آب یا کوچه و خیابان نمی‌اندازد. او می‌داند که این کار خوبی نیست. چون گندم‌های سبز شده هدر می‌روند. او هیچ‌وقت برکت خدا را دور نمی‌اندازد. سامان سبزه‌اش را به مرغ و خروس‌ها می‌دهد تا آن را بخورند.

سامان می‌داند در روزهای عید، تلویزیون برنامه‌های خیلی قشنگ و کارتون‌های زیادی دارد. بعضی وقت‌ها که او در حال تماشای برنامه‌های تلویزیون است، میهمان به خانه‌شان می‌آید و مامان و بابا و میهمان‌ها باهم صحبت می‌کنند و بچه‌های میهمان‌ها هم باهم بازی می‌کنند. در این موقع، سامان دیگر نمی‌تواند صدای تلویزیون را بشنود؛ اما او هیچ‌وقت عصبانی و ناراحت نمی‌شود و به مامان و بابا و میهمان‌ها نمی‌گوید: «ساکت باشید! آرام صحبت کنید! من می‌خواهم کارتون ببینم.» چون او می‌داند که این کارِ خیلی بدی است و همه می‌گویند: «وای ‌وای! چه پسر بی‌ادبی!»

سامان تلویزیون را خاموش می‌کند و با بچه‌های میهمان‌ها، بدون سروصدا بازی می‌کند. او می‌داند که راضی بودن مامان و بابا و میهمان‌ها خیلی بهتر از تماشای کارتون است.

وقتی مامان و بابا کارهای خیلی خوب سامان را می‌بینند، به یکدیگر می‌گویند: «به‌به! ما چه پسر خوب و باادبی داریم!» وقتی سامان می‌پرسد: «مامان جان! باباجان! آیا از من راضی هستید؟»

مامان می‌گوید: «بله تو پسر خیلی باادبی هستی!»

و بابا می‌گوید: «من پسر خوب و باادبی مثل تو را خیلی دوست دارم. آفرین پسر گلم!»

آیا تو هم در روزهای عید، مثل سامان، بچۀ خوبی هستی؟ آیا مامان و بابا از تو هم راضی هستند؟ غیر از روزهای عید، چه طور؟ می‌توانی از آن‌ها سؤال کنی.»

برگرفته از پایگاه ایپاب فا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا