زنگ تفریحشعر و داستان

داستان عید نوروز برای کودکان؛ چشم انتظار عمو نوروز

از جمله نیازهای روزمره کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان خواندن شعر و داستان است که سهم به سزایی در پرورش ذوق و خلاقیت آنها دارد. خواندن و شنیدن داستان یکی از تفریحات و سرگرمی‌های مفید برای کودکان است که قدرت گفتاری و نوشتاری و همچنین تخیل و حافظۀ آنها را تقویت می‌کند.

ما بنا داریم در مدرسه آنلاین گاه گاهی داستان های کوتاه کودکانه بگذاریم تا کودکان علاوه بر پر کردن اوقات فراغت از کارکردهای آموزشی، اخلاقی و تفریحی آن بهره ببرند. داستان «چشم انتظار عمو نوروز» از جمله داستان‌های خوب و زیباست که با هم می‌خوانیم.

«یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. دیگر زمستان سرد داشت تمام می‌شد. شاخه‌های درختان سر از برف‌ها بیرون آورده و منتظر شکوفه‌های رنگارنگشان بودند. اهل شهر چشم به راه عمو نوروز بودند تا با کوله بار سبزه و گل خود بهار را به خانه‌ها بیاورد.

در این شهر پیرزنی زندگی می‌کرد که از سال‌ها پیش یک آرزو داشت: او می‌خواست عمو نوروز را ببیند. او با خودش قرار گذاشته بود امسال هر طور شده عمو نوروز را ملاقات کند.

پیرزن خانه تکانی را شروع کرد، گرد و غبار دیوارها را گرفت، فرش‌ها را تکاند، حیاط را آب و جارو کرد، روی تخت چوبی قالیچه‌ای پهن کرد، با چند تا متکا پشتی درست کرد، سفرۀ هفت‌سین را با سلیقه چید. قرآن، آیینه، شمعدان، یک ظرف میوه و یک ظرف شیرینی سر سفره گذاشت، سماور را آتش و چای خوش‌عطری دم کرد.

سپس قشنگ‌ترین لباسش را پوشید. روسری نویی به سر کرد. آمد کنار حوض حیاط، دست و رویش را شست و یک ماهی قرمز خوشگل انداخت در تنگ. سنبل زیبایی را که برای عمو نوروز در گلدان کاشته بود آب داد.

سپس تنگ ماهی و گلدان سنبل را سر سفره برد. کنار سفرۀ هفت‌سین نشست و به خانۀ تمیز، مرتب و حیاط با طراوت نگاهی انداخت. دیگر همه چیز برای استقبال از عمو نوروز حاضر بود.

پیرزن بعد از این همه انتظار برای دیدن عمو نوروز، دیگر طاقت این چند ساعت باقی مانده را نداشت، آخر از صبح حسابی کار کرده و خسته شده بود. با خودش گفت: «نه. نباید بخوابم. باید بیدار بمانم تا وقتی عمو نوروز آمد به او خوشامد بگویم، با او حرف بزنم و بگویم یک سال منتظرش بودم … ».


در همین فکرها بود که پلک‌هایش سنگین ش … پیرزن به خواب عمیقی فرو رفت. عمو نوروز بعد از گذشتن از ۶ کوه و ۵ جنگل وارد اولین خانۀ شهر شد و دید پیرزن تنها پای سفرۀ هفت‌سین خوابش برده است. دلش نیامد او را بیدار کند.


برای خودش یک استکان چای ریخت و کمی آجیل و شیرینی خورد، از کوله‌بار خود شاخه گلی زیبا درآورد و کنار سبزۀ هفت‌سین گذاشت. سپس پاورچین پاورچین از خانۀ پیرزن بیرون آمد.

آفتاب بهاری آرام آرام بالا آمد و نرم‌نرمک روی صورت پیرزن تابید. ناگهان پیرزن از خواب پرید و چشمش به گل خوشبوی کنار سبزه افتاد. آهی کشید و با خود گفت: «افسوس که امسال هم عمو نوروز را ندیدم، باید دوباره یک سال دیگر صبر کنم».

برگرفته از پایگاه زود نیوز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا